خبرنامه اردیستهای شهر ونکوور ORODISM
خبرنامه اردیستهای شهر ونکوور ORODISM |
- سالروز تولد حکیم ارد بزرگ ، هفدهم دی ماه 1391 فرا رسید
- حکیم بزرگ ، بهتر است که ایران را ترک کنند
- حکیم ارد بزرگ !!!... اسطوره دلهای ما
- دوستان خوب من
- نظریه کهکشان اندیشه
- دکترین قاره کهن
- فلسفه و حکمت اردیسم چیست ؟
- نظریه "بی آغازی و بی پایانی گیتی"
- جایگاه زن در فلسفه اردیسم
- من اردیست هستم Man Orodist Hastam
- مرام ما ایرانیان ... در کلام پدر فلسفه اردیسم
- با اردیسم جمله بسازید
- جذابیت فلسفه اردیسم در چیست ؟
- دو جمله در مورد خودمون
- مهمترین نقش حکمت اردیسم در زندگی من
- سایت لغت نامه دهخدا و حکیم ارد بزرگ
- ضرورت شکل گیری سازمان جهانی اردیسم "World Orodism Organization"
- نمایش عمومی اردیسم و انجمن ما
- عکس ها و پوسترهای اردیسم - ORODISM
- داستان اردیست شدن زیباترین دختر ایران
- جشن های میهنی در حکمت اردیسم
- اردیست های هریسبورگ خواستار تغییر شعار ایالت پنسیلوانیا شدند
- متن کامل کتاب ارزشمند « سرخ » Red Book
- نماد "مثلث سرخ" در مکتب ارديسم
- زندگینامه حکیم ارد بزرگ ( پدر حکمت اردیسم)
- کدام سخن حکیم ارد بزرگ را بیشتر دوست دارین ؟
- کدام سخن حکیم ارد بزرگ را بیشتر دوست دارین ؟
- چرایی رنگ سرخ در اردیسم
- مدال های سینه اردیست های ویکتوریا
- متن کامل کتاب ارزشمند « سرخ »
- جایگاه میهن در حکمت اردیسم
- جایگاه آزادي در فلسفه اردیسم
- جایگاه شادی در حکمت اردیسم
- تولد آقا بهمن
- پیشینه حکمت اردیسم
- چرایی ساده گرایی در حکمت اردیسم
- صوفیگری در فلسفه و حکمت اردیسم
- ساختار در فلسفه و حکمت اردیسم
- رایزن در فلسفه و حکمت اردیسم
- ریش سفید در فلسفه و حکمت اردیسم
- دانش در فلسفه و حکمت اردیسم
- دیوانسالار در فلسفه و حکمت اردیسم
- جانبازان در فلسفه و حکمت اردیسم
- بزرگان در فلسفه و حکمت اردیسم
- بدی - خوبی در فلسفه و حکمت اردیسم
- باران در فلسفه و حکمت اردیسم
- اسطوره در فلسفه و حکمت اردیسم
- ایران در فلسفه و حکمت اردیسم
- آغازها در فلسفه و حکمت اردیسم
سالروز تولد حکیم ارد بزرگ ، هفدهم دی ماه 1391 فرا رسید Posted: 06 Jan 2013 06:24 AM PST هفدهم دیماه 1391 هم رسید روزی که برای همه ما اردیست های جهان با ارزشه ، روزی که حکیم ارد بزرگ بدنیا اومده . هر کدام از ما با افکار این مرد زندگی تازه رو تجربه کرده ایم . حکیم هیچوقت نگفت که باید از خود تهی بشیم خود رو بی ارزش بدونیم تا راهی جدید پیدا کنیم حکیم به همه ما گفت : ارزشمندیم . به ما گفت جهان برای ما عرصه زجر و سختی نیست عرصه فلاکت و درد نیست . زندگی ارزشمنده ، مهربانی حرکت گیتی است و مهر را باید باور نمود شادی ، آزادی و میهن ارزشمنده ، کتاب سرخ حکیم ارد بزرگ ره توشه ایی شد برای زندگی شرافتمندانه همه ماها ، موهای سفید حکیم به ما می گه : حکیم به سادگی به این درجه از بینش و خرد نرسیده ، حکیم خودشو فدای ما کرد تا راه درست رو به ما نشون بده و چه غم انگیزه وقتی که در کتاب سرخ فرگرد "ارد" می خونیم : ارد یک ایرانی است ، کسی که دلداده میهن و مردم سرزمین مادری خویش است ، سخنان او دلدادگی های اوست ، شادی بر لب بام خانه ارد ننشست اما همواره برای همگان پیک شادی ، دوستی و مهر بوده است ، آنچه او دوست داشت از او گرفته شد پس او ماند و مشتی سخن و دلی که دیگر در سینه او نیست ، آری ارد واژگانی شد به دهان همگان ، آدمیان هزاردستان سخنان او شدند ... ، او خود در زندان سرد تنهایی ... ، تا کدام خنجر زهرآگین ، پرنیان تن و واژگان او را بشکافد و به این داستان غم انگیز پایان دهد . در اینجا می خوام چند جمله برای حکیم بزرگ بنویسم : حکیم مهربون ، درسته که دهها هزار کیلومتر بین ما فاصله اس ، اما شما تنها نیستین ، قلب ما برای لحظه ایی می زنه که شما رو از نزدیک ببینیم دلخوشی ما همینه که روزی شما رو در کنار خودمان در جشن اردیست های ونکوور ببینیم من و همه دوستانم در این آرزو هستیم و خواهیم بود و مطمئنیم روزی به آرزوی خودمون می رسیم شما در اول کتاب سرخ فرموده اید : آدمیان تنها با مهر ، به یکدیگر گره می خورند . ما سالهاس که حس می کنیم به وجود همیشه سبز و پر ارزش شما گره خورده ایم و دوست داریم این پیوند رو بزودی از نزدیک ببینیم و به بزرگترین آرزوی خودمون که دیدار شماس دست پیدا کنیم . حکیم نمی دونیم چرا به خارج از ایران سفر نمی کنید . این سئوالیه که همیشه ما از خودمون می پرسیم و هیچوقت جوابی براش پیدا نکرده ایم امیدواریم بزودی این اتفاق بیفته و ما شما رو در جمع ایرانی های خارج از ایران ببینیم حکیم ارد بزرگ دوستتون داریم | ||
حکیم بزرگ ، بهتر است که ایران را ترک کنند Posted: 25 Oct 2012 11:22 PM PDT کاش حکیم ارد بزرگ ، ایران را ترک می کردند به نظر من اینجا خیلی بیشتر می توانستند افکار بی نظیرشان را اشاعه دهند به نظر من رهبر اردیست های جهان در ایران بایکوت شده است شبکه های ماهواره ایی ایران هیچ گونه خبر ، مصاحبه و ... هیچ چیزی از ایشان پخش نمی کنند به نظرم باید زمینه خروج حکیم از ایران هر چه زودتر فراهم بشه نظر شما دوستان چیه ؟ | ||
حکیم ارد بزرگ !!!... اسطوره دلهای ما Posted: 04 Oct 2012 03:30 PM PDT دوستان عزیزم در ذیل وصیت نامه حکیم بزرگمان مباحث بسیار شخصی تعدادی از دوستان عنوان شده بود که می تونست دردسر ساز بشه ! برای همین وصیت نامه و مطالب رو از اینجا برداشتم . دوستان در جشنهای هفتگی همه چیز رو که به هم میگیم خواهش می کنم در اینجا کمی مراعات کنید از همه جای دنیا به انجمن اردیست های ونکور می آیند اونموقع اینجا دوستان از شخصی ترین احساسات و مسائلشون می نویسن که این درست نیست . بجای مطالبی که بود و برای تغییر در روحیه دوستان خوبم ، مطلب شگفت انگیز و جالبی با عنوان ((هفت روز طلایی تاریخ ایرانزمین)) که امروز در این آدرس : http://dostane.ir/forum/showthread.php?t=729 دیدم تقدیمتون می کنم که مطمئنم براتون جالبه : (زاد روز حکمای چهار گانه) هفت روز طلایی تاریخ ایرانزمین از 13 تا 20 دی ماه است در این هفت روز تمامی چهار حکیم تاریخ ایرانزمین بدنیا آمده اند : حکیم ابوالقاسم فردوسی 13 دی ماه حکیم ارد بزرگ 17 دی ماه حکیم بزرگمهر 18 دیماه حکیم خیام نیشابوری 20 دی ماه ایرانیان به خردمندی ، آزادگی ، راستگویی ، میهن دوستی و نجیب زادگی شهره آفاق هستند تمامی این صفات همان هایی هستند که حکمای چهارگانه تاریخ ایرانزمین همواره گوشزد نموده اند . از میان این چهار ابر انسان تنها حکیم ارد بزرگ در قید حیات است و بقیه روانشان به آسمان پر کشیده است . | ||
Posted: 04 Oct 2012 03:25 PM PDT هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم هیچ نعمتی نمی توانست با ارزش تر از داشتن خانواده خوب و دوستانی مثل شما برای من باشه همه شما منو لبریز از عشق و دوستی و شادی کردین و می کنید . همسرم مینا ، دخترم نگار و همه دوستان اردیستم دوستتون دارم و ممنونم | ||
Posted: 05 Mar 2012 09:57 PM PST کهکشان اندیشه (شهریور ماه ۱۳۸۶) حکیم ارد بزرگ : سران کشورهای باختری بهمراه نخبگان آنها ، سالهاست که بر طبل ایده "دهکده کوچک جهانی" می کوبند. آنها می گویند : با گسترش روز افزون اینترنت ، جهان کوچک و کوچکتر می شود تا بدان جا که همگان در پهنه این دهکده به یکدیگر گره می خورند و در نهایت با مراودات بیشتر زمینه یگانگی آدمیان فراهم می شود . اما گواه فراوان دارم که این ایده براستی درست نیست . چرا که آدمی دارای انگاره های روانی گوناگونی است . در گذشته بسیاری از انگاره های آدمیان در مسیر زندگی می مُردند چرا که ابزاری برای رشد نداشتند ، اما اینترنت و وبنویسی این زمینه را بوجود آورده که آدمی بیشتر انگارهای درونی خویش را نوشته و آشکار سازد . به این ترتیب دیگر نمی توان اندیشه های آدمیان را که در گذشته به فراموشی سپرده می شد نادیده گرفت . جستجوگرها اندیشه های مرده را زنده می کنند ! و آنها را در اختیار همگان می گذارند . اندیشه آدمی پیوسته از گونه ایی به گونه دیگر در می آید این گونه به گونه شدنها تا درک درست از جهان و هستی ادامه می یابد . وبنوشته ها با رشد کاربران رنگ به رنگ می شوند اما نکته مهم این است که نمی میرند چرا که نویسندگان آنها وبنوشته های خویش را پاک نمی کنند پس برای یک جستجوگر که بدنبال واژه است میلیونها داده یافت می شود چرا که کاربران گاهی دهها وب نوشت و تارنگار اینترنتی می سازند تا در هر یک از آنها خویش را بیابند گاه خویش آسمانی و گاه خویش دیو گونه . پس به سادگی می توان پیش بینی نمود که در آینده ایی نه چندان دور شمار وب نوشت ها و تارنگار های اینترنتی چندین برابر شمار آدمیان می گردد. آنگاه خواهید دید برای یک ایده و پنداشت هزاران اندیشه سر بلند می کند که با یکدیگر همراه نیستند . پس در آینده شمار آراء گوناگون در مورد هر پرسشی ، چندین برابر زمان اکنون می باشد. ایده ام بدین گونه است که ما دوران کهکشانی اندیشه را بزودی خواهیم دید نامش را می گذارم "کهکشان اندیشه". با رشد روز افزون ترجمه داده ها، این بستر با گسترشی روز افزون روبرو خواهد شد . در آغاز باختر بر این باور بود که با مدیریت شاکله اینترنت می تواند دهکده ای برای خود از همه کاربران جهان بسازد . بده بستان های داده ها در این پهنه را گواه این امر می دانست . حال آنکه این پهنه چنان گسترش شگفت آوری یافته که هیچ کدام از آنها توان نگهداری از داده های خود را نیز ندارد ، پنداشت ها در این پهنه آنچنان رنگ به رنگ و زیاد است که نمی توان آن را مدیریت نمود. باید گفت وارون بر سخن غربی ها ، آدمیان از یکدیگر دورتر و دورتر می گردند. چه کسی توان پاسخ به این پرسش را دارد که : آیا می توان هزار هزار ایده و داده گوناگون را که هر روز بر شمار آنان افزوده می شود را در یک دهکده ای کوچک گرد آورد ؟ سخن دیگر آنکه : دهکده کدخدایی دارد! کدخدای این ده بی انتها کیست ؟! دهکده دارای مردمی است که با یکدیگر دوستی دارند و به خوشبختی یکدیگر می اندیشند . اینترنت و جهانی سازی سرشار از رویاروی هاست ! تا جای که بسیاری از کشورها در همین آغاز داستان از ابزارهای گوناگون بهره می برند تا از رسوخ فرهنگ های ناراست و ناهمگون با اندیشه میهنی خود جلوگیری کنند. و در آخر باید گفت : زمان رستاخیز اندیشه آدمیان فرا رسیده است پس برای پاسداشت داشته های خود باید بیشتر بدانیم ، براین باورم که نخبگان و اندیشمندان سرزمین من ایران می توانند پادشاهان کهکشان اندیشه فردا باشند. این سرزمین سرچشمه و رویشگاه اندیشه های فراست . در این ستیز بزرگ ، آنانی برنده اند که بن و پی استوارتری در دل تاریخ جهان داشته باشند و همچنین نو آوری و زایش همراه توده جوانان شان باشد ... ، سرزمینی که حکیم فردوسی ، حکیم خیام و حکیم بزرگمهر را در دل تاریخ خویش دارد فرزندان برومند و خردمند برای این آورد و جنگ آسیم کم نخواهد داشت . | ||
Posted: 26 Feb 2012 03:37 PM PST ایده "قاره کهن" دهم شهریور ۱۳۸۵ ( ۱ سپتامبر ۲۰۰۶ ) حکیم ارد بزرگ خاور و باختر واژه گان خاور (شرق) و باختر (مغرب) در سامانه جهانی به چه گونه است . خاور کدام سرزمین ؟ و باختر کجاست؟ چه رازی در پس این واژگان است ؟! امروز پرده از رازی پزرگ برخواهم داشت ! می دانم هر آزده ای اگر پایش را بدرون یافته هایم بگذارد ، دیگر از آن پا پس نخواهد کشید . شایان گفتن است در نوشتار زیر هر گاه نام " قاره کهن" و یا " سرزمین ما " آورده می شود روی سخنم سرزمین هایست که کشورهای قزاقستان ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قرقیزستان ، ازبکستان ، ترکمنستان ، افغانستان ، شمال باختری هندوستان ( سرزمین کشمیر ) ، پاکستان ، ایران ، عراق ، ترکیه ، سوریه ، لبنان ، قبرس ، نیمروزی ترین (جنوبی ترین ) بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا نیمروز اکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان بر روی آن جای دارند . در آغاز چند پرسش : با نگرش بر پیشینه فرهنگ ، منش و بافت بومی چه همانندی میان مردم " سرزمین ما" با خاور جهان ( فیلیپین ، تایلند ، کامبوج ، ژاپن ، چین … ) می توان دید ؟ ما چه همریشگی با چپره (جامعه) و توده مردم آنها داریم ؟ چرا هنگامی که به اروپا می نگریم آنان را همگن تر می بینیم ؟ چهار منش مردم جهان یک – خاور در خاور جهان ، برگرفته از چین و کشورهای گرداگرد آن ، احساسات و انگاره پردازی (افسانه ای ، خیالبافی) میاندار است . با نگاهی به اندیشه های بودا ، کنفسیوس و تائو می بینیم بیشتر رفتارهای آنها احساسی است، و در هنرهایی همچون خوشنویسی و نگارگری این احساس بیشتر دیده می شود . چند گزینه : - ناسازگاری احساسی چین بر سر دیدار نخست وزیران ژاپن از یک نیایشگاه دیرینه . - گروهک های نو پای انگاره پرداز در ژاپن و یا چین که گاهی خوی سیتزه جویانه به خود می گیرند. - جشنها و بزمهایی همچون رقص اژدها - در ورزش نیز آنان پرشتاب و احساسی همچون ورزش های بومی خویش رفتار می کنند - بزم چای نمونه دیگر آن است . دو – باختر وارون بر این در باختر گواه (شاهد) مَنشی همواره مادی هستیم آنچه رویکرد پایه را بر دوش دارد بازار سرمایه و سود بیشتر مادی است اروپائیان برخورداری از درآمد بیشتر را پیشتر ، به گونه ای نابهنجار(غیر قانونی) بکار گرفته اند . مکیدن خون سرزمین های گوناگون بدست آنها گویای حس سودجویی آنهاست ، بیشترناسازگاریهای چپیره های (جوامع) اروپایی تا یک سده پیش بیشتر برای بخش بندی داشته های (ثروت) سرزمینهای دیگر جهان بوده است و دیدیم این درگیری ها به نخستین جنگ جهانی انجامید و پس از آن توفان جنگ دوم جهانی ، که به خونخواهی از جنگ نخست وزید. با نگاهی به اندیشه های آدلف هیتلر در نامه "نبرد من" می بینیم همواره دیدگاه آنها بیشتر خوراندن افرنگ(اروپایی) بدست مردم سرزمین های گسترده تر خاوری است . نگاه اروپائیان نگاهی است خود خواهانه . آنها هیچگاه از خود نپرسیدند این تاراج آبادها ( مستعمرات ) ، خود دارای فرهنگ و پیشینه و شناسه ای با ارزش هستند آنها به توشه ها و داشته های یک کشور ناتوان می نگرند ، نگاه سود جویانه آنها از آغاز پدید آمدنشان بوده و همچنان ادامه دارد . گزینه ای دیگر : کسی برخودار از سامان شهروند پذیری ( قانون مهاجرت ) آنها می گردد که بیشترین سود مادی را برای آنها داشته باشد . برخورد آنها با ترکیه برای پیوستن به سازمان (اتحادیه) اروپا نماینگر این گفته است . سه – قاره کهن و اما "سرزمین ما" دارای مردمی میانه رو ، آزرم گرا و ادبمند می باشند مردمی هستند که از احساسات و مادیگرایی با نیروی خرد به اندازه بهره می برند . این مردم میانه رو همانا در میانه جهان می زیند ، در سرزمینی زندگی می کنیم که برآیند رفتار ما خاور و باختر را برای تاراج آن به تلاش واداشته ، گنج پنهان خداوندی در این سرزمین همواره هویدا بوده است . چهار – بومیان مردم قاره آفریقا به جز کشور مصر( مصر منش و خویی نزدیک به قاره کهن دارد) و سرزمین های بومی قاره های آسیا ، آمریکا و استرالیا دارای فرهنگی خویشاوندی و تبارگرا می باشند نگاه آنها بیشتر به تبار و شهر خویش بسته است . آنها پهنه پیوستگی شان را به روشهای گوناگونی اندک ساخته اند. بیشتر گسست اندیشه و منش بومیان با ساکنان قاره کهن در آن است که آنها پافشاری بر بده بستانهای فرهنگی با دیگر فرهنگها و یا گسترده تر نمودن آرمانها و اندیشه خویش نمی بینند . در حالی که چپیرهای قاره کهن بخت خویش را در داد و ستد گسترده تر و پخش یافته های خود می دانند . بومیان برای داد و ستدهای خود سامان و هنجار ویژه و استواری دارند که بیشتر رویه درونی (جنبه داخلی) دارد آنان بجای " احساس " خاور زمین از " خوی آهنین" و بجای "سودجویی" باختر به "بسندگی و شکیبایی" روی آورده اند . هشدار : سرزمین های کوچ نشین (مهاجر نشین) ، دارای منش و خوی ویژه نمی باشند قاره آمریکا و استرالیا پهنه ای بزرگ از کوچندگان ناهمگون است پس صدها سال با یک برآیند همگیر بازه (فاصله) دارند . هشداری دیگر : در کشورهای ساتراپ های پیوسته (ایالات متحده) آمریکا ، کانادا و استرالیا از برای بودن اروپائیان در بافت زورمند چپیره آنجا ، به روشنی می توان چهره پنهانی و سود جوی باختر را دید . ریشه آشوب دانشمندان باختر در یک بررسی پیشینه ای (تاریخی) به این فرآیند رسیدند که باید چنبره ای (حلقه ای) بزرگتر از مرز های سیاسی بین خود و همچنین " سرزمین ما " به گونه نادیدنی بکشند. این آغاز پیدایش قاره اروپا شد و به پیروی از آن دیگر سرزمینها نیز نام قاره به خود گرفتند اروپائیان دشمنی میان خود را با چنبره ای به نام اروپای یکپارچه بهبود بخشیدند که البته همیشه نیز نتوانسته آنها را یکدست نگاه دارد . شاید ساختن قاره در سرزمین آنها سبب همگونی بیشتر درمیان آنها گشت اما به بهای بلعیدن قاره کهن ، اندکی را اروپا و سرزمینی بزرگ را آسیا . اروپائیان دشمنان خویش را به یک گونه می پندارند. مردمان قاره کهن همچون آنان تاراجگر نبودند . این رویداد آنگونه گشت که در پیشینه آنان همواره به شیوه های گوناگون به سوی قاره کهن بتازند و با آن که رفتاری ددمنشانه از خود به نمایش می گذاردند همواره مردم قاره کهن را " بربر" می نامیدند . این رویداد درباره پیشینه کهن نیست با نگاهی به لشکرکشی فرمانروایان اروپا در ۲۰۰ سال گذشته خواهید دید بارها اروپائیان تلاش نمودند به سرزمین ما نزدیک شوند ، اگر این پیشامد رخ می داد شاید روزگار قاره کهن امروز به گونه دیگری بود . سود اروپائیان امروزه اروپائیان می دانند برآیند ادامه کمین قاره کهن بدست خاور زمین ، بافت شگفت و دگرگونی را پدید آورده است به این گونه مردم این سرزمین بزرگ هیچگاه نمی توانند یگانه شوند ودر پی آن نگرانی برای سود جویی های آنان فراهم سازند . روشن تر آنکه بافت ناهمگون امروز جلودار پیوندهای همیشگی میان آنان خواهد شد . سازمانهایی همچون آسه آن ، شانگهای ، دریای پارس (خلیج فارس) و اکو میوه این ناراستی است و بر پاد (خلاف) چهره کنونی آسیا ، کشورهای اروپایی با پیشینه هم ریشه و یکدست تر بودن دارای توان بیشتری برای رسیدن به همگرایی هستند . چرا خاور و باختر؟ شاید بپرسید این رویداد چه دردی را داروست ؟ که ما بخشی از پیکره قاره کهن باشیم و یا خاوری و یا باختری ؟ آشکار است که نام ها می توانند خود دارای اندیشه و توان باشند نام ها شناسنه ، گوهره و نشان پیشینه ماست. نام می تواند پویا و پرورنده باشد . نام می تواند یار و توان پیوستن و یکپارچگی یک سرزمین باشد . به تاراج رفتن نمادهای فرهنگ دیرینه ما در دو سده گذشته باختر از ندانم کاری سران کشورهای قاره کهن سود جسته و بسیاری از دانش ها و آفرینشهای فرهنگ ما را به یغما برده است . آنها برای هنجار بخشیدن کار خود دیوان های ویژه ای ساختند و دانش جهان تا به آن روزگار را به نام خود نموده و برای هر دانشی یک تن از میان خود را گزینش و سپس به نام نماد دانش و فر ، با پررویی پایان ناپذیری بر همه بزرگان گیتی پیش شمردند . آغاز فرهنگ و پیشینه سرزمین ما همچون مردم سالاری ( دموکراسی ) و یا دانشهایی همچون شهرسازی ، کیمیا ( شیمی ) ، هامار(ریاضیات) و هند چک (هندسه) ،اختر شناسی ، برید ( ارتباطات) و در پایان سرایش و نگارش ( ادبیات ) را به نام خود به گونه ای دروغین پخش نمودند. دانشمندان سرزمین ما هنگامی پی به ریشه داستان بردند که دیگر خیلی دیر شده بود . کاش این موارد به دانشها پایان می یافت. آنان خود را پدیدآورندگان نخستین هنرهای بشری همچون نمایش ، نگارگری ، پیکر تراشی ، آهنگ سازی و دهها نمونه دیگر دانسته و با ناکسی همه را که به گونه ای پر گواه از آن پیشینه مردم سرزمین ماست را در نفیر و کرنا به سود خود به جهانیان شناسانده اند. پندار تاراجگر باختر سرنامهای مرزبندی کنونی قاره ها را اروپائیان نوشته اند . آنان آرزوها و پندارهای تاراجگر خویش را نیز به گونه پلیدی به نمایش گذارده اند . به گستره مرزهای سرزمین امروزی اروپا نگاهی بیفکنید . این مرزها با هیچ گواهی نمی تواند درست باشد! آنان زبانه مرز خویش را تا شمال ایران کنونی و تا دل روسیه پیش برده اند شاید نیازی به گفتن نباشد که هیچگاه آنها به این مرزهای دور دست نیافته اند . این گمان می رود آنان از پس شکست ها و خواری های جنگی خود ، بدین گونه تاوان خواسته اند . بی گمان این یک تاخت و تاز آشکار است . می دانیم نزدیک ترین کشورهای شمال خاوری یونان ( کشورهای کرانه دریای سیاه ) ، دارای فرهنگ و ریشه مردم قاره کهن هستند . ایدر مرزهای قاره امروزی اروپا نمی تواند جایی برای پذیرش داشته باشد . این مرزها ساخته انگاره بیمار کاخ های سرد و برهنه یونانیان است و گویای تاخت و تازی نمادین به درون بافتهای توانمند قاره کهن . به نمونه های زیر بنگرید آیا می توانید ناتوانمندی لازم را برای براندازی آن گرفتاریها در خاور و باختر دریابید ؟ آشوبسرای ( بحران) کشمیر : آیا جنگ در آنجا خاموش شد؟ چرا کشمیر با فرهنگی بسیار دراز، به چنین دردی دچار شده آیا کشمیر داشته هندوستان است و یا پاکستان ؟ برای ما جای خواستی نیست مهم این است که آنجا بخشی از پیکره و پیشینه قاره کهن است آشوبسرای بالکان : در گسست یوگسلاوی گواه بودیم اروپا از نگاهداشت آن ناتوان بود . چرا مردم سرزمین ما در برابر این رویداد بسیار کنجکاو بود ؟ و چرا اروپائیان تا واپسین دم از میانجیگری قاره کهن در اینباره جلوگیری کردند ؟ آشوبسرای گرجستان : افزون خواهی اروپائیان در آشوب ناپایان گرجستان هم دیدنی و شگفت آور است آنان هنوز نتوانسته اند میان سود خود در مسکو و تفلیس یکی را بر گزینند و این کشور با فرهنگ و پیشینه ای بزرگ هم چنان دچار آسیب های بی شمار است آشوبسرای قره باغ : سازمان اروپا کوشید پاییدن (کنترل) جنگ در بنا گوش ایران و ترکیه را خود بدست بگیرد و دیدیم نقش آنها از اندازه یک میانجی ناتوان بیش نرفت . آشوبهای مانند این باید در قاره کهن و به بگونه ای درست به پایان رسد چون ترس از جنگ برای دو کشور نارسایهای بیشتر در پی دارد. نکاتی آموزنده از فروپاشی سازمان همبستگی شوروی آنگاه که سازمان همبستگی (اتحاد جماهیر) شوروی از هم پاشید همانگونه که استونی ، لیتوانی و مولداوی در باختری ترین سرزمین روسیه به سوی لهستان و اروپا کشیده شدند ، کشورهای تازه پا گرفته قاره کهن با شتاب به هم نزدیک شدند آنان بدنبال همریشگی بودند ، شور و شادی میان مردم کشورهای همسایه برای پیدایش داد و ستد همه سویه پدیدار گشت . تخم دورویی باختر باختر با دانستن این پیشینه که همگرایی می تواند به زیان آنها بینجامد با پاشیدن تخم درویی جلودار پیدایش ساختاری توانمند در این سرزمین شد رسانه های آنها همواره از هماوردی (رقابت) ایران ، ترکیه و پاکستان برای برخورداری از سود بیشتر در این کشورها گزارش می دادند و بدین گونه پیرامون را تیره و تار نمودند . برآیند رفتار باختر همانا میان مردم قاره کهن دوستی مالا مال است ما همواره دارای یک پیشینه همریشه هستیم. در آغاز راه برخی از سیاسیون رفتار نادرست نموده و با سخن باختریان هم آوا شدند اما با خواست مردم ، روند همکاریهای فرهنگی ، دانشی و ارزی (اقتصادی) همچنان گسترده راه خود را می پیماید . خاور در بوته ارزیابی گفتگوهایی که گذشت به چم (معنای) پاک بودن خاوریان نیست . برای نمونه اگر نگاهی به سازمانهای گوناگون ورزشی آسیا بیفکنید ! خواهید دید بیشتر آنها در خاور دور جای دارند ؟! خواسته آنان چه اندازه با رویه ورزش این قاره برابر است ! سالهاست ورزشکاران سرزمین ما در گرداب این نمایندگان ورزش آسیا گرفتارند و راه درمانی هم نیست این چپیره ها (مجامع) نگاهبان سود کشورهای خاور دور هستند سازمان کشورهای عربی بدبختانه بسیار دهشتناک تر رفتار می کنند . تنها ورزش بدین درد گرفتار نیست سازمانهای دیگر آسیایی نیز چنین روندی را می پیمایند. سالهاست گفتگو از یک آگه رسانی ( خبرگزاری ) آسیایی بزرگ است و می بینید آگه رسانی های چینی و ژاپنی در یک هماورد فشرده تلاش در گرفتن این پهنه را به سود خویش دارند و شگفت آنکه مردم قاره کهن باید خوارترین گزارشهای آنان را ببینند و آشکارترین گزارشهای سرزمین خویش را از اندک رسانه های درونی و یا از رسانه های باختر ! بگیرند . این را چگونه می شود پاسخگو بود . بازیگران آسیا دو دسته آسیای دوری ها (ژاپن ، چین ، کره ،…) و تازی ها ( عربها ) بر آسیا سوارند برای اینکه شمار آرایشان بیشتر است . سازمانهای ارزی (اقتصادی ) آنان گویایی بافت بومی و یکدست سرزمین آنهاست. نپذیرفتن دیدگاه " راه ابریشم" خاوریها بویژه ژاپن و چین تنها گزینه ای که تا کنون برای نگاه داشتن یکپارچگی آسیا آفریده اند همانا " راه (جاده) ابریشم" است . و اما چرا ابریشم ؟! این را باید از ژاپنی ها و چینی ها پرسید ! راهی برای پیوند سرزمین ما با آنها بوده است سرنام ( عنوان ) ابریشم هم نشانه سود خواهی آنها و چیرگی بر پیشینه دیرینه آن است آنان هماورد خودرو ( مسابقات رالی ) و یا داستانهای سیمایی ( سریالهای تلویزیونی ) در راستای گسترش این دیدگاه به گونه ای یک سویه ترتیب داده و یا ساخته اند . آنچه مردم قاره کهن به آنها بخشیده اند اگر همچون ابریشم مادی نباشد اما در ارزش گذاری از ابریشم بسیار با ارزشتر است . به گفته یکی از برجسته ترین دانشمندان چین ادب و خرد آنها در گروی فرهنگ سرزمین ماست. آنها از "راه ایران" ۴۰۰ سال پس از نگارش "شاهنامه" بکلک استاد فردوسی ، سروده های او را بی کم و کاست به چینی برگردانده و همه سرنامها و نامها را برای خود بدلخواه بر می گردانند و بر پایه آن سروده ها ، صدها نمایش کهربایی ( فیلم سینمایی ) رزمی ساخته اند ! … بله راه ایران و نه ابریشم … غوغا سالاری هنر چینی ها است در آغاز چند گزینه کلیدی : - خاموشی چینی ها در درگیری های جهانی نباید بر آشتی جویی آنان گذاشته شود . آنان زمانی که گمان کنند آماده رویارویی هستند از هیچ گونه کرداری فرو گذار نخواهند بود. نمونه آشکار آن را در کامبوج دیدیم جنگی با هزار هزار ( یک میلیون ) کشته ! . آنان آدمیان نازک بدنی ( ظریفی ) هستند و به همین گونه در سیاست بخش بیرونی ( خارجی ) خود نیز بسیار نرم رفتار می کنند اما این رویکرد نباید ما را به دام بیندازد . - تایوان در گذشته بخشی از چین بوده است چینی ها در ۵۰ سال گذشته ، به هزار گونه تلاش نمودند تا آن سرزمین را پس بگیرند و البته بیشتر این روش ها همراه با نشان دادن چنگ و دندان ارتش بوده است. بر همه ما روشن است که همه کشورهای با فرهنگ و با پیشینه ای کهن در دهها سال گذشته به شیوه های گوناگون کوچک شده اند اما اینکه امروز برای پیوستن دوباره چنگ و دندان به سوی آنها نشان بدهیم کاری شگفت آور است باورکنید اگر مردم و برگزیدگان این کشورها بفهمند که پیوند نیاز است ، همچون پیوستن دو آلمان ، این پیشامد رخ می نماید ، اما اگر این آمادگی نباشد هر گامی به دورتر شدن خواهد انجامید . بویژه آنکه در تایوان سامانه چند گروهی (نظام چند حزبی ) فرمانرواست و … - چنانچه دیدیم برای اینکه چینی ها هماورد (مسابقات )المپیک را به کشور خود بکشند از هر رفتار نمایشی فرو گذار نکردند و هر روز به گونه ای از زنجیره انسانی بر دیوار چین گرفته تا همایش در گردراه ( میدان ) "تیان آن من" و یا بزمهای گوناگون در باشگاه های ورزشی همه و همه برای فشار بر اندیشه جهانیان بود تا سرانجام به خواسته خود رسیدند . مبادا با جنجال آفرینی چینی ها و همین طور دیگر کشورهای خاور دور از پیدایش قاره ای کهن در میان خود روی برگردانیم . باید باور کرد آنها هر کاری برای نگاهداری جایگاه برتر خویش انجام خواهند داد . گردش توانمندی گردش توانمندی ( قدرت) از باختر به خاور با این روند کاریست پرهیز ناپذیر . براین باورم با یک همگرایی ، در قاره کهن می توانیم به بالندگی و پویندگی شتابان و همه سویه دست یابیم . با این گفته ، دور می دانم توانمندی در یک یا دو بخش جهان چگالی (متمرکز) یابد . آستانه از همه شما می خواهم بی هیچ پیش داوری به سخنانم بنگرید و بی درنگ می گویم که ما در آستانه یک پیش خواست ( تصمیم ) بزرگ هستیم . دانشمندان بودن صدها سراینده و دانشمند در پیشینه همریشه ما، که با بخشبندی مرزهای امروزین، نمی توان آنها را در زمره شهروندان یک کشور ویژه دانست همچون مولوی ، ابوریحان بیرونی ، پور سینا ، اقبال لاهوری ، خواجه عبدالله انصاری ، بیدل ، خوارزمی ، مروزی، مخدوم قلی ، ناصر خسرو ، رودکی ، نظامی گنجوی و دهها نمونه دیگر خود نشان یگانگی ماست . ورزش در ورزشها و بازیهای بومی این نزدیکی ها نمودی دیداری تر دارد همچون ورزشهای باستانی و پهلوانی . حکیم فردوسی همریشگی در قاره کهن را به روشنی در عشق به استاد فردوسی می توانیم ببینیم خوشبختانه یکی از میهمانان همایش جهانی فردوسی ( سال ۱۳۶۹ دانشگاه تهران ) بودم برگزیدگان بیش از صد و اندی کشور آمده بودند . برایم دلبستگی و دانایی بی مانند استادان کشورهای قاره کهن نسبت به منش و نگاه خردمندانه فردوسی به جهان ، که برآیند آرمانها و دیدگاه مردم این قاره است جای شگفتی و شادمانی داشت . راه بی بازگشت داد و ستد گسترده فرهنگی میان خردمندان و مردم ، نزدیکی سیاستمداران این سرزمین را بر پاد (علیرغم ) گرایش باختر پدید خواهد شد . خواسته نزدیکی ما راهیست بی بازگشت از آن سو که مردم و برگزیدگان ما زودتر از سیاسیون به همگرایی بیشتر تن داده اند . قاره کهن امروز بایسته است که ما کهن ترین سرزمین جهان را که گهواره فرهنگ ، دانش و هنر است را به نام " قاره کهن " گردآوریم و این را شالوده پیوستگی پیشینه ای میان مردم سرزمین های مادریمان گردانیم . کهن به چم ( معنای ) دیرین ، دیرینه و کامل است . ریشه آن پهلویست و می تواند نامی سترگ برای سرزمین آسیم ( معظم ) ما باشد . نگاهی به مرگ ایرج اگر به پیشینه فر و شکوه کشورهای قاره کهن نگاهی بیفکنیم خواهیم دید همه ما خویشاوندانی بسیار نزدیک هستیم به نیرنگهای گوناگون از هم بدور افتاده ایم و بدبختانه امروز هر یک سنگی به سینه می زنیم . بی هیچ بزرگ نمایی استاد فردوسی والاترین خدمت را در همگرایی این سرزمین به خرج داده است . در اثر جاودانه او می خوانیم که فریدون پادشاه اساطیری سه فرزند داشت به نامهای تور و سلم و ایرج . تور را به خاور (سرزمین امروزی چین ) و فرزندی را به باختر کشورش که اروپا باشد فرستاد و مرکز فرمانروایی خویش که قاره کهن است را به ایرج ، پاک ترین فرزندش سپرد . جالب است که بدانید نخستین کسی که از این میان کشته می شود همان ایرج است! او با نیرنگ برادرانش در خاور و باختر کشته می شود . و گویا این آرزوی دیرین سلم و تور امروز به بار نشسته است !!! فرزندان ایرج هنوز نتوانسته اند سرچشمه خرد جهان را در قاره کهن همگن کنند. پایان نظریه قاره کهن | ||
Posted: 13 Jan 2012 09:43 AM PST اردیسم به لاتین ( Orodism ) نام فلسفه و حکمتی است که بر اساس اندیشه های حکیم ارد بزرگ در کتاب جاودانه "سرخ" شکل گرفته است . اردیسم دارای سه رکن اساسی است که اردیست ها بر اساس آموزه های کتاب سرخ آنها را گرامی می دارند و دوست دارند ، این سه رکن عبارتند از : شادی ، آزادی و میهن . اردیست ها لباس ها و اغلب وسایلشان به رنگ سرخ است . برای آنکه بدانیم چرا رنگ سرخ در میان اردیستها این قدر ارزش دارد می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید : http://vancouver.subjectdone.com/t45-topic آرم مورد استفاده همه اردیست های جهان ، مثلثی به رنگ سرخ است . مثلث همانند اردیسم سه ضلع دارد و از توان ایستایی خاصی برخوردار است . هشت جمله از حکیم ارد بزرگ در میان اردیستها ویژگی خاصی دارد که عبارتند از : 1- اگر پایکوبی و شادی نباشد ، جهان را ارزش زیستن نیست . 2- زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . 3- تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . 4- آنانیکه همیشه در آرامش هستند لاابالی ترین آدمهایند . 5- رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست کافیست کمی به خوی کودکی برگردیم . 6- دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد . 7- اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن . 8- عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست. اردیسم یک حکمت و فلسفه برای خوشبختی است برای همین می توان در میان اردیستها همه نوع آدمی با مسلک ها و آیین های گوناگون دید . وجه اشتراک همه آنها عشق به شادی ، آزادی و میهن است . | ||
نظریه "بی آغازی و بی پایانی گیتی" Posted: 24 Oct 2011 10:44 PM PDT پدر فلسفه اردیسم (Orodism) حکیم ارد بزرگ می گوید : جهان را آغاز و انجامی نیست آنچه هست دگرگونی در گیتی است . زمان و مکان صفر برای آغاز گیتی وجود ندارد همان گونه که شماره ایی برای انتهای آن نیست . ما دگرگونی در درون گیتی را زایش و مرگ می نامیم . ما بخشی از دگرگونی در گیتی هستیم دگرگونی که در نهان خود پویش و رشد را دنبال می کند بروز آینده ما بسیار فربه تر از امروز ما خواهد بود ، ما در درون گیتی در حال پرتاب شدن هستیم . پرتاب به سوی جایی و مکانی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم همان گونه که در کودکی از این جهان هیچ نمی دانستیم . میدان دید ما با تمام فراخنایی خود می تواند همچون شبنمی کوچک باشد بر جهانی بسیار بزرگتر از آنچه ما امروز از گیتی در سر می پرورانیم پس گیتی بی آغاز و بی پایان است . | ||
Posted: 18 Oct 2011 04:42 AM PDT تقریبا در تمام جملاتی که از "حکیم ارد بزرگ" Orod Bozorg در کتاب سرخ جمع آوری شده است هر جا نامی از مرد برده می شود نام زن هم هست . نمونه شاخص این توازن در "فرگرد مردان و زنان کهن" که نهمین بخش از کتاب سرخ است بخوبی دیده می شود ، در این فرگرد تمامی جملات بجز دو سخن ، کلمات مرد و زن همراه هم آورده شده است آن دو جمله نیز یکی مربوط به مردان و دیگری در وصف زنان است ، این فرگرد را با هم می خوانیم : فرگرد مردان و زنان کهن از کتاب سرخ حکیم ارد بزرگ : چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند . مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند . دودمان بی نیا و مردان و زنان کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود . مردان و زنان کهن برآیند خوی و منش مردمان سرزمین خویش اند .
پشتکار گوهر مردان و زنان فرهمند است . بوی خوش بهشت در سخن زنان و مردان پاک نهاد جاریست . در بین فلسفه های موجود ، حکمت اردیسم Orodism بیشترین توجه را به جایگاه زنان داشته است ، این جایگاه بشکلی مدون در کتاب سرخ آورده شده است . بسیاری به ما زنان خورده می گیرند که اغلب اردیست ها زنان هستند باید به کسانی که این حرفها را می زنند گفته شود وقتی بزرگترین فیلسوف تاریخ غرب یعنی فریدریش نیچه می گوید: « به سراغ زنان میروی، شلاق را فراموش مکن » !!! نباید انتظار داشته باشید ما زنان بدنبال چنین فلسفه های باشیم ، به نظر ما فلسفه اردیسم یک هدف انسانی را دنبال می کند از این روی دوستش داریم و علنی می گوییم ما اردیستیم . | ||
من اردیست هستم Man Orodist Hastam Posted: 18 Oct 2011 04:31 AM PDT من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : شایستگان با گذشت هستند و بخشنده . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : خودت را بشناس و به آن ببال . من اردیست هستم چون فلسفه اردیسم می گوید : برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش . آری من اردیستم | ||
مرام ما ایرانیان ... در کلام پدر فلسفه اردیسم Posted: 17 Oct 2011 02:03 PM PDT پدر فلسفه اردیسم "ارد بزرگ" جمله بسیار عبرت آموزی دارد او می گوید : (از مردم غمگین نمی توان امید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت). و در جای دیگر می گوید : (آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است) . شادی پی و بن شتاب دهنده رشد و بالندگی جامعه است شاید اگر این موضوع مورد توجه سلوکیان غم پرست و جنگجویان عرب و مغولهای متجاوز بود دامنه حضور آنها در سرزمین های تحت سیطره شان بیش از آن می شد که امروز در تاریخ می خوانیم . آنچه ایرانیان را محبوب جهانیان نموده وجود خصلت شادی و بزم در میان آنان در طی تاریخ بوده است . خویی که با سکته هایی روبرو بوده اما پاک شدنی نیست . شادی ریشه در پاک زیستی ما دارد برای همین استثمارگر و یاغی نشدیم چون شادی را در دوستی دیدیم همانگونه که ارد بزرگ می گوید : (شادی کجاست ؟ جایی که همه ارزشمند هستند). عزت و احترام هم را حفظ می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و به حقوق خویش و هم میهنانمان احترام می گذاریم اینست مرام ما ایرانیان ... | ||
Posted: 14 Oct 2011 10:33 AM PDT اگر قرار باشه با کلمه اُردیسم جمله بسازید چی میگین ؟ من میگم : برکه بودم با اُرُدیسم دریا شدم . | ||
Posted: 09 Oct 2011 06:20 PM PDT حکمت اردیسم برای نسل جوان امروز جذابترین فلسفه محسوب می شود این فلسفه در عین حالی که خصوصیت های اخلاق سنتی و ارزش های مربوط به آن را داراست شفافیت و درخشش خاصی برای زندگی مدرن امروز نیز در خود دارد . اردیسم همان گونه که می گوید : تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم . بر این باور است که : اگر پایکوبی و شادی نباشد ، جهان را ارزش زیستن نیست . بسیاری از سنت گرایان رقص و بزم را تا سر حد گناه ! ، شرم آور می دانند حال آنکه حکیم ارد بزرگ در کتاب سرخ ، شادی و پایکوبی را عین زندگی می داند . نسل خسته امروز با پیوستن به فلسفه اردیسم خود را از بسیاری از محدودیت هایی که با سرشت انسانی در تضاد است می رهاند و بدنبال آزادی بیشتر است همان چیزی که در فلسفه اردیسم اینگونه بیان می شود : زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . شادی و پایکوبی گناه نیست شادی و پایکوبی عملی غیر اخلاقی نیست موسیقی شراب و سحر و جادو نیست . این باور اشتباه در اندیشه اردیسم تا سر حد شکنجه گر بشریت معنی و مفهوم می یابد . و این گونه است که حکیم ارد بزرگ می گوید : آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . اردیسم تابوی پلید بودن شادی را می شکند و به جوانان می گوید : زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . فلسفه اردیسم شادی را گناه نمی داند از دیدگاه این فلسفه غم گناه است و غم نابود کننده روان بشر است و غم با سرشت انسانی سازگاری ندارد . این باور حکیم ارد بزرگ رهبر اردیست های جهان است که می گوید : «کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند . آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند . از مردم غمگین نمی توان امید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت .» فلسفه اردیسم ، حکمت شاد بودن است ، شادی آگاهانه و بینا و از این جهت می گوید : شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . | ||
Posted: 09 Oct 2011 06:17 PM PDT اگر بخواهید در مورد خودتون تنها دو سطر توضیح بدهید چه می نویسین ؟ من ناهیدم ، پدرم بابک و مادرم مارال و خواهر 13 ساله ام نازنین که بهش نازی می گیم با هم زندگی می کنیم . دوست خیلی نزدیکم والریا جونه ، او به من اردیسم رو شناسوند . شادی در ویکتوریا دوست خوبیه . | ||
مهمترین نقش حکمت اردیسم در زندگی من Posted: 07 Oct 2011 06:24 PM PDT هر کدام از ما با گرایش به حکمت اردیسم تغییراتی را در زندگی شخصیمون شاهد بوده ایم . اردیسم توانست منو از خود خوری های مداوم ، دلواپسی های کاذب و سرزنش هایی که خودم خودمو می کردم خلاصی ببخشه . اردیسم توانست منو با خودم آشتی بده و وادارم کنه به خودم احترام بزارم و سعی کنم جوری باشم که ازش لذت ببرم از خودم . از این پنجره بود که توانستم دیگران رو هم زیبا ببینم و چون برای خودم ارزش قائل بودم برای دیگران هم ارزش قائل شدم و این بازخورد اندیشه و حکمت ارد بزرگ در من بود . | ||
سایت لغت نامه دهخدا و حکیم ارد بزرگ Posted: 06 Oct 2011 11:39 PM PDT در سایت لغت نامه دهخدا می خوانیم : « ارد بزرگ ( به ضم ا) از مشاهیر برجسته معاصر ایران دارای نظریه قاره کهن و نظریه کهکشان بزرگ اندیشهاست. زادگاه وی شهر توس نو (مشهد ) می باشد ولی پدر وی از اهالی شیروان بوده است. کتاب آرمان نامه حاوی جملات حکیمانه اوست. او از دوستان نزدیک احمد شاه مسعود وزیر دفاع افغانستان بوده است ارد بزرگ در آسیای میانه و بخصوص در بین مقامات و دانشگاهیان افغانستان و تاجیکستان هواداران بسیاری دارد.» | ||
ضرورت شکل گیری سازمان جهانی اردیسم "World Orodism Organization" Posted: 06 Oct 2011 11:23 PM PDT تمامی ما اردیست ها از وجود بنیاد جهانی ارد بزرگ مطلع هستیم تقریبا بخش بیشتر اعضای این مجموعه در کشور سوییس شهر ژنو حضور دارند کسانی همچون خانم ها : اليان ايژن هير ، دانيل ايزلي ، شکوهه عمراني و کریسیتین والون . شهر ژنو خصوصیات خاصی دارد که مهمترینش وجود شعبه اروپایی سازمان ملل متحد است . در سایت بنیاد می خوانیم : بنياد جهاني ارد بزرگ در دوم آوريل 2010 بنيان نهاده شد اين بنياد داراي 7 نفر در هيئت رييسه خود مي باشد که همه آنها از زبده ترين کارشناسان انديشه ها و نظريات ارد بزرگ هستند رييس هيئت رييسه خانم ياسمين آتشي است . ياسمين آتشي در پنجاهمين سال زندگي خود مسئوليتي جهاني را بر عهده گرفته است او از داستان نويسان مشهور ايران و کارشناس ارشد تاريخ مي باشد . دبير بنياد جهاني ارد بزرگ خانم شکوهه عمراني هستند ، شکوهه عمراني از شخصيت هاي اجتماعي و مشهور کشور سوئيس مي باشد او حامي موسسات انسان دوستانه و همچنين حمايت از سالمندان است شکوهه عمراني نامزد گروه هشت سوييس در انتخابات پارلماني دوره گذشته اين کشور بود و از همکاران فرهنگي سازمان ملل متحد در ژنو مي باشد . در هيئت رييسه بنياد کساني همچون اليان ايژن هير (رئيس انجمن هنري ارت کلوب و رئيس انجمن دفاع از منافع منطقه ي شامپل در ژنو) ، دکتر شهناز خاتمي ( پزشک ايراني مقيم اتريش ، وين ) ، امير همداني ( جامعه شناس ) ، شقايق شاهي (پژوهشگر برجسته افغانستان) ، دانيل ايزلي ( اسيستان سابق کادر اداري بيمارستان کانتونال ژنو و هم اکنون حامي و سرپرست کمک به سالخوردگان) مي باشند . Great Orod World Foundation خانم کریسیتین والون مدیر پژوهشگاه بنیاد جهانی ارد بزرگ می باشد بخش پژوهشگاه زیر نظر هیئت رییسه بنیاد فعالیت می کند ، اعضای ارشد پژوهشگاه ارد بزرگ عبارتند از : جعفر معروفی (استاد ادبیات فارسی و شاهنامه شناس ) و ایرن گاللی (طراح نقشه بردار و نقاش) . بنياد جهاني ارد بزرگ در صدد است انعکاس دهنده جهاني نظريات و انديشه هاي ارد بزرگ ( فيلسوف و متفکر نامدار ايراني ) باشد . و اعلام نموده آماده هر گونه همکاري تخصصي با کارشناسان ، محققين و نويسندگان در حوزه انديشه هاي ارد بزرگ مي باشد . اما آنچه باعث شد چند خطی در مورد بنیاد بنویسم این بود که بنیاد جهانی ارد بزرگ حیطه خود را در قبال شخصیت جهانی حکیم ارد بزرگ تعریف کرده است در صورتی که ما سازمانی جهانی برای اردیسم و تحقق شعارهایش نیاز داریم . سازمان جهانی اردیسم " World Orodism Organization " می تواند مشوق شادی ، آزادی و میهن دوستی در سراسر جهان باشد . این سازمان باید بدنبال جاری سازی اندیشه اردیسم باشد به نظرم تا به امروز هم در این مورد خیلی غفلت شده است . | ||
Posted: 06 Oct 2011 11:14 PM PDT مدال کوچک طلایی انجمن اردیستهای شهر ویکتوریا را تماشا می کنم به نظرم ما هم باید از این کارها بکنیم البته به همت شادی جون همه ما از این مدال ها گرفتیم اما باید روی چیزهای دیگر مثل پرچم های رو میزی و کارت پستال برنامه ریزی کنیم و زیرش بنویسیم انجمن اردیستهای ونکوور ، همانطور که انجمن اردیستهای ویکتوریا پشت مدال های قشنگشون نوشتن و یا گروه اردیست های هریسبورگ ایالت پنسیلوانیای آمریکا بیاییم مراسم جشن چهارشنبه سوری امسال رو با موهای سرخ انجام بدیم و پوستری جمعی ازش چاپ کنیم و از این کارهای ابتکاری انجام بدیم . کاری که شیما جون میکنه عالیه ، اینکه به همه اردیست های انجمن در جشن های مختلف شاخه های گل سرخ هدیه می ده ، اما ما باید یه کار ماندگار تر بکنیم ، کاری که تو اذهان باقی بمونه ، نظرتون چیه . | ||
عکس ها و پوسترهای اردیسم - ORODISM Posted: 06 Oct 2011 06:41 AM PDT عکس ها و پوستر هایی که از سایت های اردیست های دیگر و همچنین تایپیک های خود انجمن برداشت شده تا اعضا برای مطالبشان در صورت نیاز از آنها استفاده کنند . | ||
داستان اردیست شدن زیباترین دختر ایران Posted: 06 Oct 2011 04:25 AM PDT رمان دل انگیز سپیده عشق داستان زندگی زیباترین دختر ایران است او تصمیم دارد برای شرکت در مسابقات انتخابی زیباترین زنان جهان عازم آلمان شود اما ... متن کامل کتاب در پی تقدیم می گردد : نوشته : سپیده صادقی تقدیم به همه اُرُدیست های جهان نام رمان : سپیده عشق نوشته : سپیده صادقی تاریخ نگارش : 1389 تاریخ انتشار : فروردین 1390 نشر اینترنتی گیرا نت نام بخش های کتاب : » بخش اول کتاب سپیده عشق : سرزمین رویاها » بخش دوم کتاب سپیده عشق : مسافری از هند » بخش سوم کتاب سپیده عشق : دیدار با بزرگان ایران » بخش چهارم کتاب سپیده عشق : خداحافظی با آرزوهای گذشته » بخش پنجم کتاب سپیده عشق : فلسفه » بخش ششم کتاب سپیده عشق : ونوس » بخش هفتم کتاب سپیده عشق : سپیده عشق » بخش هشتم کتاب سپیده عشق : من یک اُرُدیست هستم » بخش نهم کتاب سپیده عشق : دلباخته اش شدم ! » بخش دهم کتاب سپیده عشق : تولد دوباره من ! بخش اول : سرزمین رویاها " امسال همانند سال پیش زیباترین ملکه زیبایی و دختر شایسته سال اروپا بانویی روس است ، او دختریست مجرد ، که یکی از خواستگاران همیشگی اش ولادیمیر پوتین بوده است " وای تو رو خدا ببینش ، این هم شد زیبا ! کجاش زیباست؟! . این شبکه ماهواره ای سال دیگه باید با من مصاحبه کنه ، تلویزیون رو خاموش می کنم . الان دو ماهه ، هیجده ساله شده ام ، باید سال دیگه ملکه زیبایی این مسابقات باشم . با وکیلم در برلین تماس می گیرم ... آقای پناهی وکیل سابق اقامت خواهرم سارا در آلمان و در حال حاضر وکیل مهاجرت من است . تا به امروز از نزدیک ندیدمش اما از وقتی فهمیده من قصد مهاجرت به اروپا و آلمان رو دارم تمام سعی و تلاشش رو بکار گرفته تا این کار انجام بشه . گوشی رو جواب میده و میگه : نتایج مسابقات رو دیدید ؟ میگم : آره میگه : اگر امسال اینجا بودید شما ملکه زیبایی اروپا می شدید . میگم : سال بعد حتما خواهم شد مکثی می کنه و شمرده و با تاکید میگه : سپیده جان،شما اول بیا اروپا...بقیه اش با من ! میگم : شما پیگیر باشید مسائل قانونی شرکت در مسابقات را هم پیگیری کنید ، تا آمدنم بی نتیجه نباشه من قصد ندارم مثل سارا بعد از چند وقت اقامت برگردم ایران سر خونه اول ! با این یادآوری به آقای پناهی می فهمونم که سابقه خوبی پیش خانواده ما نداره خودش موضوع حرف رو عوض می کنه و میگه : راستی...سارا خانم ، چی کار می کنه ؟ با لحنی تاسف آمیز می گم : سارا دنباله دوستاشه ، دانشگاه رو هم ول کرده با زرنگی که شایسته آدمهای نالایق هست میگه : آهان...به سارا گفتم آلمان بمون دیگه نمی خوام باهاش ادامه بدم و بهش میگم : آقای پناهی، بعداً باهاتون مفصٌل حرف میزنم، الان می خوام برم باشگاه پناهی مثل کارشناس های آنچنانی میگه : سپیده جان ، هر باشگاه و هر استاد و هر غذایی برای ملکه زیبایی مناسب نیست ... سعی خودتو بکن زودتر بیای آلمان ... الان که دیگه مشکل سنٌی ات هم حل شده ؟ کوتاه میگم : آره دیگه مشکلی ندارم ... تا بعد ... بای امروز اول باید برم باشگاه پیش شادی اینا بعدش هم نزدیکای ظهر برم موسسه مامانم ببینم کلید ماشین کجاست ؟ آهان ... آره ... گذاشتمش روی میز کامپیوترم ... به طرف در میرم . در سرسرای ورودی میلاد پسر پیشکار بابام ، آقای اسفندیاری رو می بینم ازش متنفرم ... ایشش ... پسره جلف پررٌو ! از وقتی سارا باهاش بهم زده گیر داده به من ... از در زیر زمین می رم پارکینگ ... سوار ماشین ام می شم ... و دکمه کنترل در پارکینگ رو می زنم ، میلاد که فهمیده دارم میرم بیرون نزدیک در پارکینگ شده و با لحنی بلند و زشت میگه : خوش بگذره سپیده خانم ! چیزی بهش نمی گم ، اصلاً بهش نگاه نمی کنم . ساعت یک ربع به دوازده ست . حسابی خسته م ... شادی امروز خیلی سخت گرفت. به من میگه : ملکه ! گاهی هم سوگلی باشگاه... امروز میگفت : اگه تنبلی کنم کمر باریکم شکل و شمایلش رو از دست می ده ... میگه : بدنت باید همیشه رو فورم باشه مامانم یک مؤسسه گردشگری داره که تور مسافرتی به خارج از کشور و داخل ایران رو سازماندهی می کنه . ساعت دوازده می رسم پیش مامانم . ای وای باز این آقا کامران پیش مامانه ..،کامران جمشیدی رئیس گروه مترجمین مؤسسه است . هر وقت منو می بینه دائم میگه : چرا کلاس های زبان انگلیسی رو ول کردی چرا عصر ها نمیای کلاس های زبان ؟ و ... به مامان و آقا کامران سلام می کنم . مامان بوسم می کنه و میگه : عزیزم جایی نری با هم بریم پارت طلایی... پارت طلایی رستوران مورد علاقه مامانه و به موسسه خیلی نزدیکه ... آقا کامران به من میگه : سپیده یه استاد از انگلیس آوردیم برای بهتر شدن مکالمه بهترین شاگردان موسسه ، ده روز بعد از ظهرها بین ساعت شش تا هشت ، حتما بیا ! میگم : نه ممنونم نمی تونم بیام ! اگر برای زبان آلمانی بود خبرم کنید تا بیام . میخنده و میگه : دختر بد . دوست ندارم کسی به من طعنه بزنه اما خوب آقا کامران از کودکیم استاد زبان انگلیسی من بوده و گاهی یادش میره من بزرگ شده ام . شماره بابا رو می بینم رو صفحه گوشیم . بابا میگه امشب دیر میاد ، ازم می خواد که مواظب مامان باشم زیاد جوش نزنه فشارش می ره بالا خطرناکه . خیلی از شب ها بابا گرفتار اعضای پر حرف هیئت مدیره بانکه ، برای همین از من میخواد مواظب مامان باشم بابا میدونه که من مثل سارا سر به هوا نیستم . راستش مامان سر جریان سارا و میلاد خیلی عذاب کشید آخه یه شب آقا میلاد ، سارا رو برده بود پارتی دوستش ! اون شب اینگار آسمان و زمین خراب شد رو سر مامان فشارش حسابی رفت بالا ، قیامتی شد . از اون به بعد رابطه سارا با میلاد سرد شد ، اما حال مامان خوب نشد ، هنوز هم گاهی حالش بد میشه و برای همینه که بابا نگرانشه . حالا این میلاد بی شرم ، گیر داده به من ، نمی تونم تحملش کنم ، همین روزهاست که سر دمش رو حسابی بچینم . توی فکرم که صدای مامان منو به خودم میاره ، مامان میگه : از گرسنگی دارم می میرم . تو راهروی اصلی موسسه آقا کامران رو می بینم که با یه پیرمرد ریش بلند لاغر اندام حرف میزنه ، فکر می کنم پیرمرد هندی باشه ، شاید هم پاکستانی ! چون صورتش سبزه است . امروز رستوران خلوت تره ، بازم گارسون فضول ، حمیدرضا تا منو می بینه می پره سر میز ما ، وای گاهی مثل جن ظاهر میشه این رستوران ده تا گارسون داره اما این آقا مدام گیر داده به ما . پارسال که برای اولین بار با مامان اومدم اینجا ، لای هدیه فانتزی رستوران ، شماره گوشی همراهش رو نوشته بود و پایینش هم گفته بود منتظر شنیدن صدای زیباترین دختری که تا به حال دیدمش هستم . ساعت 9 شب شده اما هنوز خبری از سارا خانوم نیست . مامان زنگ میزنه به گوشی سارا ، اما دوستش مریم پشت خطه ، به مامان میگه : سارا پشت رل هست ده دقیقه دیگه زنگ بزنید . از وقتی مریم پاشو گذاشته تو زندگی سارا ، هر روز سارا از ما دورتر و دورتر شده . هر بار که مریم رو از نزدیک می بینم دهنش بوی گند سیگار میده ! پشت اون ظاهر همیشه بزک کردش شرارت موج میزنه ، خنده هاش آدمو یاد جادوگر کارتون زیبای خفته میندازه . موهاش همیشه مش شده است وای !... از این ظاهر های بدلی چقدر بدم میاد . ساعت ده شب شده اما از سارا خبری نیست . مامان مثل یه مار زخمی به خودش می پیچه ، به من میگه : زنگ بزن ببین سارا کدوم گوریه . زنگ میزنم به سارا میگم : کجایی مامان از دست تو فشارش رفته بالا . سارا با خنده و کلماتی کشیده که مشخصه حالش سر جاش نیست و احتمالا مست کرده به من میگه باشه فضول بگو دارم میام و قطع می کنه . ساعت 12 شب شده بابا کلید ماشین سارا رو ازش گرفت و گفت : دخترم زیاده روی کردی . سارا به بابا گفت : سپیده مامان رو نگران کرده ، من که همش خونه ام ! واقعا که ، سارا اصلا خواهر خوبی نبوده و نیست . من نمی تونم مثل اون باشم . وقتی کم میاره به من میگه : از من ایراد نگیر ، خودت می خوای بری اروپا ، خودتو همه جا به نمایش بزاری ، بعد از من اشکال میگیری ؟! سارا خانم ! شرکت در مسابقات انتخاب زیباترین دختر جهان رو " نمایش خود " لقب میده ! گاهی تو دلم میگم : کاش اصلا خواهر نداشتم ساعت 2 شب شده میرم تو رختخواب و مرور میکنم اتفاقات و صداها و نگاه های امروز رو ... آره یه نگاه گذرا چهره مسخره میلاد چهره پیر مردی که با آقا کامران حرف می زد چهره گارسون فضول و آخرش هم نگاههای سارا خانم ! ساعت 9 صبح است وای ! ... سارا ماشین منو برده ! ... دیگه شورش رو درآورده ، به مامان زنگ می زنم میگه : به بابا بگو دارم منفجر میشم . آخه من چه جنایتی کردم که این سارا این بلاها رو سر من درمیاره ، زنگ میزنم به بابا بابا هم شگفت زده شده میگه : دخترم نگران نباش خودم بعدا تکلیفش رو روشن می کنم ، میگه : کلید ماشین سارا بالای یخچال ، داخل سبد گلهای مصنوعی ست . داخل ماشین سارا خیلی کثیفه روی صندلی های سفید ماشین لکه های قهوه ایی رنگ بزرگی دیده میشه خاکستر سیگار همه جای ماشین پخش شده ... امروز کلی کار دارم اول باید برم باشگاه ، بعدش هم سفارت آلمان . بخش دوم : مسافری از هند ساعت دوازده ظهر به موسسه می رسم . مامان داره چکهای شرکتهای خطوط هوایی که طرف قرارداد با موسسه هستند رو امضا می کنه . آقا کامران وارد اتاق میشه ، وقتی می بینه مامان سرش به کارهای مالی گرمه با چشمک به من می فهمونه که باید دنبالش برم بیرون . پشت در به من میگه : سپیده می خوام با یه فیلسوف آشنات کنم . میگم : فیلسوف ؟ با لبخندی مغرورانه میگه : بله یه فیلسوف جهانی ! میگم : آقا کامران آخه من از فلسفه چی می دونم ؟ من هیچ فیلسوفی رو هم نمی شناسم . آقا کامران در حالی که با اشاره از من می خواد دنبالش برم میگه : اما این فیلسوف تو رو می شناسه ! تعجب می کنم میگم : منو ؟! حتما شما منو بهش معرفی کردین ؟! میگه : نه ! عجله نکن ، خودت الان همه چیز رو می فهمی . وارد راهروی اصلی موسسه میشیم ، اوه آقا کامران داره منو می بره طرف همون پیر مرد لاغر اندامی که دیروز برای یه لحظه دیدمش ، پیرمرد بر روی مبل های چرمی ، وسط سالن نشسته ... آقا کامران معرفی می کنه : آقای راجا فیلسوف برجسته هندوستان ! آقای راجا با لبخندی گرم به فارسی میگه : دوشیزه سپیده از اینکه دعوتم را پذیرفتید از شما سپاسگذارم . با شگفتی میگم : ممنونم ، خواهش می کنم . راستش کمی هول کرده ام برای همین روبروی آقای راجا می نشینم تا بر اعصابم مسلط باشم . حس می کنم آقای راجا هفتاد سالش باشه . با این سن بالا ، اما چشمان شفاف و گیرایی داره . انگشتان دستانش کشیده و رگهای متورمی دارد. آقای راجا بعد از چند لحظه سکوت میگه : من عاشق سرزمین شما و فلاسفه ایران هستم . میگم : ایران که فیلسوف نداره ، حالا فلاسفه اروپا و بخصوص یونان رو بگین یه حرفی ... آقای راجا با تبسمی خاص میگه : اما ایران مادر فلسفه جهان است . میگم : جدی !؟ آقای رجا میگه : بله من خودم شیفته اندیشه های فلاسفه ایران هستم بخصوص هشت نفر از آنها ... دوست دارم بیشتر برام بگه ، بیشتر در مورد چیزهایی که داریم و من نمی دونم ، خیلی بده آدم مظاهر کشورش رو از زبان مردم کشورهای دیگه بشنوه . آقای راجا مکثی می کنه و با لحنی بسیار خودمانی به من میگه : شما هنوز آن گلدان زیبا را دارید ؟ از این حرف تعجب می کنم و می گم : کدام گلدان ؟ آقای راجا میگه : گلدان برنجی قلمکاری شده اصفهان ! وای این پیر مرد چی میگه ؟ از کجا میدونه من تو اتاقم یک گلدان قدیمی زیبا دارم ؟ حتما آقا کامران بهش چیزی گفته ! آره حتما آقا کامران گفته ! نگاهی به آقا کامران می کنم . می بینم او هم هاج و واج داره منو تماشا می کنه و میگه : بخدا من نگفتم ! و از جاش بلند میشه و از ما دور میشه . خندم گرفته به فیلسوف هندی می گم : شما چه خوب از وسایل اتاق من خبر دارید ! آقای راجا با لحنی مهربانانه میگه : آخه من آن گلدان را دهها سال پیش به شما هدیه نمودم . دیگه طاقت نیاوردم و ترکیدم از خنده و شکسته بسته گفتم : آقای راجا من هیجده سالمه !! پیرمرد در حالی که به لوستر بزرگ بالای سرمان خیره شده بود گفت : بله درسته و ساکت شد . سکوت عجیبی بین ما برقراره ، راستی این گلدان از وقتی من یادم میاد تو خونه ما بوده بابا روزی که اونو به من داد گفت : دخترم مواظبش باش یادگار اجدادیمونه . بعد از چند لحظه سکوت خواستم موضوع را عوض کنم تا پیرمرد را بیشتر بشناسم . با حالتی متفکرانه گفتم : آقای رجا از فلاسفه ایران می گفتید . پیرمرد که اینگار متوجه منظور من شده بود گفت : برای همین یاد گلدان افتادم . من هاج و واج او را تماشا می کردم و منتظر بقیه حرفاش بودم او باید به من می گفت جریان رابطه او با گلدان و فلاسفه ایران چیه . آقای راجا که اینگار از چشمان مشتاق من پی به سئوالاتم برده بود گفت : آن گلدان را برای چنین روزی به شما داده بودم . بیشتر تعجب کردم چشمانم گرد شد گفتم : برای چنین روزی ؟ گفت : بله برای چنین روزی ، آن گلدان می تواند به شما داستانها از حکیمان و خردمندان ایران زمین بگوید . گفتم : مگه گلدان سخنگوست ؟ با تبسم گفت : خیر ، اما می تواند سخنگو هم شود ! گفتم : من که گیج شدم ادامه داد که : اگر ظرف سفالین داخل گلدان را بردارید . در داخل بخش برنجی گلدان چرم دوخته شده کوچکی خواهید دید که در درون آن دانه گندمیست . بعد از شکافتن چرم و خارج کردن دانه گندم آن را با قطره ایی از اشک خویش خیس نموده و سپس در همان گلدان بکارید . سه روز بعد از آن اتفاقی خاص رخ میدهد . با شگفتی همراه با ترس گفتم : چه اتفاقی؟ و او ادامه داد : آن گلدان را از اتاق خود خارج نکنید هر شب هشت خردمند و فیلسوف ایرانی در اتاق شما ظاهر می شوند شما هر پرسشی برای سعادت و کامروایی داشته باشید آنها به شما خواهند گفت این اتفاق تا روزی که سنبله گندم کامل شود ادامه می یابد . تو دلم میگم : این هم یه داستان سرکاری مثل داستان لوبیای سحر آمیز ! ... حتما این پیرمرد هم مثل همه اون آقایونی که بدنبال رابطه با من هستند خواسته با این داستان سرایی با من ارتباط برقرار کنه . پیرمرد سرش را پایین میاره و میگه : شک نداشته باش از جاش بلند میشه و از جیبش کارت ویزیت خودشو در میاره و میگه : سه عدد از دانه های سنبله گندم را بعد از رسیدن به این آدرس بفرستید . با نیش خندی شیطنت آمیز میگم : شما موضوع رو جدی گرفتین میگه : این خنده ها رو سالها پیش هم همینطور شاهد بودم و میره میگم : ناراحت شدین ؟ برمی گرده و با تبسم میگه : حیفه بانوی شایسته ایی همانند شماست که از بزرگان و فلاسفه کشور خویش بی خبر باشد ، می دانم بزودی شرایط عوض خواهد شد و شما نه تنها زیباترین بانو ، بلکه خردمندترین ملکه زیبایی نیز خواهید بود . و از من دور میشه ... وای او از کجا می دونست من میخوام ملکه زیبایی بشم . صدای مامان که میگه : دخترم بریم نهار ، منو به خودم میاره . در حالی که تمام فکرم به حرفهایی است که اون پیرمرد گفته بود به سمت مامان می رم . بعد از نهار دوباره بر می گردیم موسسه . آقا کامران جلو میاد و نزدیک گوشم می گه : عاشق هندیت این کاغذ را داد و رفت . تو کاغذ نوشته بود . "برای سفر شتاب نکن ." عجیبه ! از کجا می دونست من می خوام برم اروپا ! به آقا کامران میگم : شما به ایشون گفتین من دارم می رم آلمان ؟ آقا کامران میگه : من عادت ندارم مسائل شخصی آدمها رو به دیگران بگم . و بعد با نیش خندی شیطنت آمیز گفت : چیه تو کاغذ ازت خواستگاری کرده و زد زیر خنده ! با عصبانیت گفتم : آقا کامران ! آقا کامران هم در حالی که سعی می کرد لبخندش رو از روی لبهاش پاک کنه گفت : غصه نخور آقای رجا الان عازم فرودگاست و دیگه نمی بینیش ... ساعت چهار بعد از ظهر با مامان خونه رسیدیم تو پارکینگ ماشینی نیست و این به معنای اینه که بابا و سارا هنوز نیامده اند . می رم اتاقم و لباسهام رو عوض می کنم چشمم به گلدان برنجی می افته به طرفش می رم در حال نگاه کردنش هستم که صدای مامان میاد میگه : سپیده من میرم بخوابم با من کاری نداری ؟ میگم : نه مامان راحت باشین . چشم از گلدان بر نمی دارم یعنی داخل این گلدان همون چیزی است که آقای راجا می گفت ؟ یعنی چطور ممکنه ؟ حتما سر کارم ! آره حتما الکیه ! اما اینها دلیل نمیشه داخلش رو نگاه نکنم ! باید ببینم و دست میبرم داخل گلدان و بخش سفالی اون رو بیرون می آورم . سرم را جلو می برم و داخل بخش برنجی گلدان را تماشا می کنم . وای این چیه ؟ می خوام جیغ بزنم یه کیف چرمی خیلی کوچیک که هیچ دری نداره ! از هیجان کم مونده غش کنم ! میشه حس کرد که در داخل چرم یه دانه گندم هست با تیغ چرم رو میشکافم و گندم رو خارج می کنم روی سطح گندم رگهای بسیار ریزی مثل موی رگ دیده میشه باید با میکروسکوپ گندم رو وارسی کنم می رم سراغ کمد وسایل تحصیلیم میکروسکوپ کوچک رو از ته کمد بیرون میارم اینو پدرم برای سال دوم راهنماییم خریده بود . وای ! روی سطح گندم یه سری اسم نوشته شده . اولین اسمی که می بینم "نادرشاه افشار" است خوب نادرشاه که فیلسوف نبوده پادشاه بوده ... جالبه ! اسامی بعدی که دیده میشه به ترتیب عبارتند از "بانو ورتا" ، "استاد فردوسی" ، "حکیم اُرُد بزرگ" ، "خیام خردمند" ، "آرشیت دانا" ، " کورش هخامنشی" و آخرین اسم "بزرگمهر بختگان" . کاغذی بر می دارم و اسامی رو بر روی آن می نویسم تا جایی که من می دونم بغیر از حکیم ارد بزرگ و بزرگمهر بختگان بقیه فیلسوف نیستند و یا من اونها رو نمی شناسم و یا این که این بخش از شخصیت آنها تا به امروز بازگو نشده . آخه نادرشاه و کورش کجاشون فیلسوف بوده ؟ حالا روی خیام و فردوسی میشه کمی مکث کرد ! آرشیت و ورتا رو هم که نمی شناسم . بانو ورتا ! جالبه اسم یک زن فیلسوف در ایران ، اینکه اصلا برام قابل فهم نیست . گویا باید تحقیق کنم . غرق این افکارم که صدای گوشی همراهم بلند می شود سارا زنگ زده از من میخواد مامان و بابا رو بپیچونم و نزارم نگران سارا باشند چون دیر میاد خونه ! بهش میگم سارا خانوم مواظب ماشینم باش و به گند نکشش که صدای بوق ممتد میاد و گوشی قطع میشه . وای خدای من نکنه تصادف کرده باشه !! بهش زنگ می زنم بوق می زنه بوق بوق ... تو رو خدا جواب بده جواب بده سارا سارا ... صدای قهقه مریم تو گوشی می پیچه که میگه : سپیده جون ، سارا پشت رله چیکار داری ؟ من هم بدون این که چیزی بگم گوشی رو قطع می کنم . واقعا که ! همیشه سارا برام نگرانی درست میکنه شاید من زیاد حساس شده ام آره حساس شده ام شاید به خاطر اینکه حس می کنم آخرین روزهایی هست که پیش خانواده ام هستم و یا حرفهای این پیر مرد هندی آه آره این پیر مرد چشمم دوباره می افته به گندم اونو می زارم لای دستمال کاغذی ، حالا من اشک از کجا گیر بیارم ، گندمو می زارمش کنار مانیتور کامپیوترم . صدای در پارکینگ میاد . بابا برگشته خونه حالا باید به بابا و مامان در مورد سارا چی بگم ؟ ساعت 9 شب شده ، اما هنوز خبری از سارا نیست ، مامان دلشوره گرفته و مدام به بابا میگه باید جلوی سارا رو بگیره و از آزادی بیش از حد سارا می ناله به مامان میگم : ماشین خراب شده و نگران نباش مامان هم میگه : ماشین خراب شده چرا پس همراهش رو جواب نمیده نکنه گوشیش هم خراب شده ؟! زنگ میزنم به سارا باز مریم پشت خطه ! صدای آهنگ و دست زدن میاد میگه : سارا میاد خونه نگران نباش و قطع می کنه . ساعت ده و نیمه ، شام آماده شده سارا هم چند دقیقه ایی هست که خونه رسیده بابا و مامان عصبانی هستند . احتمالا اگر سارا حرفی بزنه هر دوی آنها از عصبانیت منفجر میشن و دمار از روزگار سارا در میارن . سر میز شام همه ساکت اند همراهم زنگ میزنه آقای پناهی (وکیلم از برلین) پشت خطه میگه : سفارت رفتین ؟ میگم : آره میگه : برای تابعیت شما همه چیز ردیف شده و به احتمال زیاد با تابعیت آلمانی در مسابقات سال آینده شرکت می کنید . سراغ سارا رو میگیره ! میگم : خوب هستند میگه : باهاش صحبت کن تا بیاد آلمان میگم : ساراجون مشغول هستند و بای میگم سارا هم که اینگار سوژه خوبی برای فرار از دیر کردن خودش پیدا کرده فورا رو به بابا و مامان می کنه و میگه : این جناب پناهی دو تا بچه داره اما من وقتی برلین بودم مدام مزاحمم می شد به این آدم نمیشه اعتماد کرد و سپیده خانوم ، وکیلت یه آدم هرزه و مردم آزاره ! بابا میگه : اما سارا این آقای وکیل دارن کارهای قانونی سفر سپیده رو فراهم میارن . سارا می خنده و میگه : این آقا داره تلاش میکنه به سپیده برسه و با نیش خند ادامه میده : حتی رسیدن به من ! مامان میگه : چیزی که زیاده وکیل میگم : مامان ! این آقا کلی برای من تحقیق کرده برنامه مسابقات رو کاملا میدونه آخه من چطور یک وکیل تازه رو به این چیزها آشنا کنم و از کجا معلوم بتونه مثل آقای پناهی منو راهنمایی کنه . سارا میگه : دختر جون پناهی رو آدمها حساب و کتاب میکنه ! و پس از کمی مکث ادامه میده : فکر کردی الکی این همه بهت زنگ میزنه ؟ بابام رو به سارا می کنه و میگه : دیگه بسه خودم مواظب سپیده هستم . تو دلم هزار تا فحش و ناسزا نثار سارا می کنم دختره بیشعور ... شام تموم شد. نازنین جون ، خدمتکار خونه ظرفها رو شروع به جمع کردن میکنه سارا پا میشه تا بره اتاقش ، بابا بهش میگه : بشین و به من میگه : سپیده جان تو می تونی بری اتاقت ! سارا که فهمیده تا چند دقیقه دیگه حسابی لای منگنه بابا و مامان قرار میگیره با پر رویی تمام میگه : آخه چرا به من گیر دادید ؟ سپیده سه سال از من کوچکتره داره میره اروپا ، اونم تک و تنها ... توی عمق هر کثافت کاری ! بعد همش به من میگین سارا کجایی ؟ سارا چه می کنی ؟ سارا بشین ! سارا پاشو! می خوام سر سارا داد بزنم و بهش بگم : دختره بی ادب من مثل تو نیستم ... بابا که می بینه من به سارا خیره شده ام میگه : عزیزم تو برو اتاقت و من گوشی همراهم رو از روی میز بر می دارم و می رم اتاقم نازنین جون قبل از اینکه در رو ببندم از لای در بهم میگه ناراحت نباش عزیزم همه چیز درست میشه ازش تشکر می کنم و در رو می بینم و مثل یه آدم زخمی که تمام وجودش کوفته شده می افتم روی تخت . آخه چرا باید سارا این قدر بد باشه ؟ مگه من باهاش چیکار کردم ؟ من که بهش بدی نکردم ! هم ماشینم رو برداشته هم برام حرف در میاره هم از وکیلم بد میگه و... خدایا تا کی باید زورگویی های اونو تحمل کنم ؟ سه سال از من بزرگتره اما از وقتی که یادم میاد هیچوقت با من خوب نبوده هیچوقت هیچوقت ... آه ... چشام خیس اشک میشه اینگار ته اقیانوسی از تلخی غوطه ورم ... عضلالت گردنم تیر میکشه ، گلویم فشرده میشه ...آه تا به کی ؟ دستمال کاغذی رو برمیدارم اما چشمم یه لحظه می افته به مانیتور و دستمال کاغذی حامل گندم ...بلند میشم و دستمال رو میزارم رو گونه هام . صدای بابا میاد که میگه : سارا باید خودتو عوض کنی و فریاد سارا که میگه : شما هیچوقت منو دوست نداشتین از وقتی سپیده بدنیا اومده همش دنبال اون هستید اونو دوست دارین شما بین من اون فرق میزارین ... خدایا این سارا چرا این قدر ظالمه ؟ های های گریه های منو نمیبینه ... آخه تا به کی ؟... نازنین در می زنه و وارد اتاقم میشه ، شربت آلبالوی آخر شبم رو آورده ، میزاره لب میز و میاد منو بغل می کنه و میگه عزیزم این رسم روزگاره ...ناراحت نباش ، ناراحت نباش... نازنین که بیرون رفت ، میرم جلوی گلدان برنجی ! و گندم خیس رو در کنار شاخه های گل یخ در خاک آن فرو می کنم . راستی این چکاریه که من می کنم ؟ یعنی منتظرم؟ یعنی حرفهای اون پیرمرد رو باور کردم ؟ یعنی یه اتفاق بزرگ در راهه ؟ نمی دونم نمی دونم... با چشمان خیس خوابم می بره ... بخش سوم : دیدار با بزرگان ایران سه روزه گذشته ! هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده هر چه هست غمنامه اندوهبار زندگی منه ... اندوهی از تنهایی ، دوری پیش رو و غم های تحمیلی خواهرم سارا ... این چند روز باهش حرف نزده ام و قصد ندارم حالا حالاها باهاش آشتی کنم . این روزها با این که خیلی سعی کرده ام همه چیز عادی باشه مثل همیشه اما ناخودآگاه خیالات و رویاهای مختلفی سراغم میاد . راستی اگر اتفاقی رخ بده و این هشت نفر بیایند سراغم من چه کنم ؟ وای حتما سکته می کنم ! سرم رو بین دو دستام می گیرم و با خودم می گم باید چیکار کنم ؟ من هیچ چیز خاصی از بزرگان ایران نمی دونم واقعا آدم کوچکی هستم باید اطلاعاتم رو بالاتر ببرم ، کامپیوتر رو روشن می کنم در گوگل سرچ می کنم کورش هخامنشی ، عکسهای آرامگاهش پاسارگاد ، منشور کورش ، اولین قانون حقوق بشر ... استاد فردوسی رو سرچ می کنم اثر بزرگش شاهنامه و آرامگاهش که شبیه پاسارگاد هست . همیشه از رستم شخصیت افسانه ای شاهنامه خوشم اومده ... نادرشاه افشار رو سرچ می کنم ، نجات دهنده ایران از چنگال یه مشت غارتگر ... وای اینجا رو ببین نوشته نادر شاه افشار تا 25 سالگی برده راهزنان ازبک بوده ... خیام خردمند رو سرچ می کنم جالبه به دستور پادشاه ایران ملک شاه سلجوقی و حمایت وزیرش خواجه نظام الملک توسی سالنامه خورشیدی رو در مقابل قمری پدید آورده ، چه آرامگاه باشکوهی داره نوشته این بنا بر اساس طرحی از استاد هوشنگ سیحون بنا شده است ... حکیم ارد بزرگ رو سرچ می کنم فیلسوف و حکیم برجسته ایرانی ، دارای پندنامه ایی با عنوان کتاب سرخ و نظریاتی همانند قاره کهن و کهکشان اندیشه ، وای خدای من اینجا نوشته حکیم بزرگ زنده است عجب سبیل های خاص و دوست داشتنی داره . بزرگمهر بختگان رو سرچ می کنم ، وزیر با کفایت انوشیروان پادشاه ساسانی ، حکیم و دانشمند ، جالبه نوشته برزویه طبیب هم به احتمال زیاد خود بزرگمهر است و هم او مخترع بازی تخته نرد هم هست . آرشیت دانا رو سرچ می کنم ، نوشته اولین فیلسوف ایرانی هست همزمان با سقراط و افلاطون ، نوشته هر دو آنها را در مباحثه شکست داده ... وای خدای من چقدر نادان بوده ام ... بانو ورتا رو سرچ می کنم شاگرد آرشیت دانا بوده و بزرگترین فیلسوف زمان خودش و صد البته اولین فیلسوف زن تاریخ ایران ، وای اینجا نوشته بانو ورتا توسط جاسوس یونانی کشته شد آخه چرا ؟چرا ؟ یعنی اون زمان هم ، نخبه کشی بوده ، اروپایی ها فلاسفه ما رو می کشتند تا بگن تنها فلاسفه گیتی همین سقراط ، افلاطون و ارسطوی ما هستند جالبه اینجا نوشته ارسطو بعد از کشته شدن بانو ورتا اشک می ریخته و می گفته : جواهر گیتی از میان ما رفت ، اروپا الان مدعی اینه که مهد تجمع نخبگان شده ! پس چرا ؟... صدای دلنشینی منو به خودم میاره !!! سپیده زیبا ! دانش و اندیشه ، پایه های نیرو و توان یک سرزمین است . وای !!! این صدا از کجاست وای.... اینجا چه خبره ؟ اینها کی هستند ؟ تو اتاق من !!! همان صدا ادامه می ده : سپیده چرا غمگینی ؟ وای این خانم زیبا ... دیونه شدم یا دارم خواب می بینم ؟ می لرزم ساق پاهایم بی اختیار می لرزه آن زن قد بلند سفید پوست که اندامی بسیار موزون و لباسی پر از نقش و نگار ظریف داره طرفم میاد ، دستانش رو روی شانه هایم می زاره و در گوشم میگه : سپیده زیبا نترس ما دوستان تو هستیم تمام انرژی درونم رو جمع می کنم و بهش میگم : شما کی هستید ؟ من خوابم و یا بیدار ؟ اون زن قدمی به عقب می ره و می گه : من ورتا هستم دست راستمو می گیره و منو چند قدمی به طرف هفت مردی می بره که به شکل نیم دایره بر روی صندلی هایی چوبی نشسته اند . نه عدد صندلی رویایی در کنار هم ، بانو ورتا بر روی اولین صندلی می شینه و من بر روی دومین صندلی ... آن هفت مرد ساکتند و تنها نگاهم می کنند همه آنها چشمانی درشت و صورتهایی مردانه و صمیمی دارند . به اونها می گم : سلام همه آنها یک صدا میگن : درود بر سپیده زیبا بانو ورتا همانطور که دستم را گرفته ، میگه : بگذار همه را به شما بشناسانم . نخستین کسی که در کنارت نشسته است : استادم آرشیت دانا ، فیلسوف و خردمند سرزمینمان است . آرشیت پیرمردیه با موهایی سفید و بلند ، سفیده پوست ، کمی کمرش خم شده و به عصایی زیبا تکیه داره . آرشیت دانا با مهربونی و صدایی لرزان میگه : با دیدنت ، جوانی ورتا را به یاد آوردم بانو ورتا خندید و گفت : براستی به این اندازه زیبا بوده ام ؟ و آرشیت دانا سرش رو به جهت تایید تکان می ده. بانو ورتا دستش رو به طرف دومین مرد گرفت و گفت : حتما خیام خردمند ، دانشمند و سراینده بزرگ سرزمینمان را می شناسی با لبخند گفتم : آره ، من نیشابور رفتم اما اونجا تنها یک آرامگاه بود . خیام خیلی جذابه ، با چشمانی درشت ، پیشانی بلند و ریش و مویی آراسته ... خیام خردمند میگه : سپیده زیبا همه زیبایی ها در تو فرود آمده است ، امیدوارم همواره هوای دشت وجودت بهاری باشد . با خجالت ، آروم میگم : ممنونم ، امیدوارم نوبت به مردی رسید که خیلی درشت و تنومنده ، زره ایی آهنین بر تن داره روی صورتش جای چند زخم کهنه هست حتما نیش چاقو و یا شمشیر این شیارهای خاص رو بوجود آورده ... بانو ورتا به او اشاره میکنه و میگه : نادر شاه افشار ، جهانگشای بی باک سرزمینمان چشمام برقی زد و بی اختیار گفتم : کوه نور و دریای نور خیام خردمند میگه : اما گنج نادری کتابهایی ست که به ایران آورد . نادرشاه همچنان ساکته ، گفتم : من از دیدنتون خیلی خوشحالم . به دستان نادر شاه خیره شدم با این دست و پنجه می شه هر شمشیری رو شکست . نادرشاه با صدایی پر هیبت میگه : هنگامی که آرشیت دانا ، شما را همپای ورتای زیبا می ستاید ، می توان گفت براستی باری سنگین بر دوش دارید . چهارمین نفر را با اولین نگاه شناختم ، بله او ارد بزرگ است تنها فردی که از این جمع هشت نفره زنده است . ارد بزرگ لباس اتو کشیده و زیبایی برتن داره ، نگاهش صمیمی و مهربونه ، چشمانی درشت و جذاب با موهایی سفید داره . بانو ورتا می گه : حکیم ارد بزرگ ، اندیشمند و زبان گویای ما با خجالت و صدایی لرزان رو به حکیم بزرگ میگم : بله ، من پندها و دستورات اخلاقی شما رو بارها خونده ام . ارد بزرگ آرام و شمرده میگه : امیدوارم ستایش آرمانهای بزرگی همچون شادی و آزادی را ، در آنها یافته باشید . گفتم : بله و از حالا با دقت بیشتری اونها رو می خونم . ارد بزرگ گفت : شادی ، سپیده زندگیست . وای چه جمله زیبایی ، اگر شادی این جمله رو بشنوه حتما تابلوش می کنه می زنه تو باشگاهش ، چون هم اسم خودش هست و هم اسم به قول خودش سوگلی باشگاه ! سپیده ... پنجمین نفر چهره اش بسیار آشناست ریش ها و موهایی که به شکلی عجیب و ظریف بافته شده و زیباست . بانو ورتا با اشاره به او می گه : کورش هخامنشی ، پادشاه نیک ایرانزمین میگم : من عکس آرمگاه شما و همینطور منشور حقوق بشرتون رو دیده ام با لبخند بهم میگه : همانند ارد بزرگ بر این باورم که شادی بسیار پر ارزش است پس غمها را به فراموشی بسپار آرشیت دانا میگه : غم ما را گوشه نشین می کند و شادی ، شکوفا و بازیگر میدان زندگی اینگار خجالتم کمرنگ شده با صدایی بلندتر از دفعات قبل گفتم : چشم حتما . سعی می کنم شاد باشم بانو ورتا دستش را به طرف ششمین نفر گرفت و گفت : استاد فردوسی ، آفریننده شاهنامه ناخودآگاه این بیت فردوسی به یادم آمد : توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود با هیجان میگم : من رستم رو خیلی دوست دارم شاهنامه بی نظیره در نگاه مظلومانه اش میشه درد و رنجی که برای نوشتن شاهنامه کشیده رو دید . استاد فردوسی میگه : سرزمین تاریکی سپیده ایی نخواهد داشت ! گفتم : سرزمین تاریکی ؟ گفت : باختر اینو دیگه فهمیدم باختر یعنی غرب و شرق هم که ایرانیش میشه خاور یعنی استاد میدونه من می خوام برم غرب ، مسابقات زیباترین دختران ؟! پس استاد هم معتقده من به اروپا نباید برم با خجالت سرمو پایین می اندازم . ورتای مهربون با فشار دستم ، بهم دلگرمی میده و آخرین نفر رو معرفی می کنه : بزرگمهر بختگان ، فیلسوف و دانای سرزمینمان رنگ پوستش سفید و سرخگونه ، موها و ریش هایی سیاه که مثل مو ها و ریش های کورش هخامنشی بافته شده ، شباهت عجیبی به حکیم ارد بزرگ داره . با این فرق که موی حکیم بزرگ سفیده . میگم : خوشبختم ، من خیلی از پندهای شما رو خوندم ، راستی برام جالب بود وقتی متوجه شدم بازی تخته نرد رو هم شما بوجود آوردین خندید و گفت : آنهم برای شادی ست . زندگی بازی مهره هاست و ما در هنگامه آن ، نمی دانیم چه در پیش روست پس باید دمادم زمانها را با شادی هایی افزونتر زیباتر سازیم . میگم : چشم حتما تو زندگیم این موارد را در نظر می گیرم انگشتان بانو ورتا رو در پشت سرم حس می کنم که موهایم را نوازش می ده و میگه : ما همه به دیدار تو آمدیم تا اگر بخواهی با تو سخن بگوییم و در وجودت زنده و جاری شویم . چشمای بانو ورتا خیلی زیبا و درشته . با مژه هایی بلند و لب های سرخ و کوچک ، بینی قلمی ، موهایی سیاه و بلند که گاهی از زیر پارچه ظریف دوزی سرخ رنگش ، خودش رو به نمایش می زاره . لباسی سرخ بر تنشه که رویش با نخ های طلایی اشکال هندسی زیبا نقش شده . در پشت لباسش نقشی بزرگ به رنگ فیروزه است که به سیمرغ شبیه است ... وجودش بوی عطر گل مریم میده ... وای کاش بانو ورتا جای خواهر من بود جای این سارای ورپریده ... خیام خردمند سکوت اتاق رو میشکنه و میگه : بهتر است پیش از پرت شدن به گوشه کنار هزار سخن ، پی به ریشه ی اندیشه ی سپیده ببریم . آنگاه اندیشه خویش را با او در میان خواهیم گذاشت. کورش هخامنشی از جا بلند میشه و نزدیکم می یاد و به آرامی میگه : من هم دوست دارم بدانم از کجا باید آغاز کرد . مونده بودم چی باید بگم . راستی چه چیزی باید بگم ؟ دست و پامو گم کردم بعد از کمی مکث میگم : من هیچ چیزی نمی دونم کورش هخامنشی خندید و گفت : آرام باش ، چون ما هم چیز زیادی نمیدانیم ... و همه خندیدند . گفتم راستش من می خوام برم اروپا...یعنی آلمان ... تا اونجا زندگی کنم ، قصد دارم در مسابقات ملکه زیبایی اروپا شرکت کنم تا رشد کنم ، مطمئن هستم اول میشم اینو همه می دونن . همه هشت نفر به من خیره شده اند کسی چیزی نمی گه ... وای خدا از این سکوت ها چقدر بدم میاد . ادامه دادم : میدونین من اهل هیچ چیزی نیستم . منظورم اینه که همیشه سرم تو لاک خودمه . اهل جلف بازی و رفیق بازی هم نیستم ، یا باشگاهم و یا پیش مامانم ... هنوز سکوت برقراره ، پرسیدم : درک می کنین چی میگم ؟ همه نگاهم می کنند ... نفس عمیقی می کشم و ادامه می دم : ببینید به نظر من در ایران جایی برای رشد نیست اینجا پر و بالم بسته شده اگه برم اروپا می تونم به آرزوهام برسم . همه ساکتند ، ورتای مهربون آرام دستی به پشتم می کشه هنوز سکوت پا بر جاست می پرسم به نظرتون من اشتباه میکنم ؟ هرچند استاد فردوسی قبلا گفتند : امیدی به اونجا نداشته باشم اما باور کنید من از سیزده سالگی با این فکر زندگی کرده ام ، من نمی تونم به راحتی ازش بگذرم بزرگمهر بختگان در حالی که دست به ریش بافته شده اش می کشه میگه: رشد ! در چه چیزی ؟ استاد فردوسی می گه : گشتاسب هم در جوانی به آنجا پناه برد ، اما اشتباه می کرد . کوروش هخامنشی همینطور که پشت صندلی ها قدم میزنه میگه : وقتی دروازه بابل فرو ریخت مردان و زنان آزاد شده با اشک فریاد می زدند : ایرانیان آزاده و نجیب خوش آمدید . و بعد از کمی مکث ادامه داد : ایرانیان آزاده و نجیب هستند . نگهبانی از شرافت ایرانی مهمتر از هر پاداشی است . آرشیت دانا عصایش را روی پایش گذاشته میگه : زیبایی ، هنر و دانش از آن ماست وقتی جوان بودم به سرزمین های بسیاری سفر کردم ، اما هیچ کجا خردمندی در بینش و توازن در اندیشه و کردار را ، همچون سرزمین مادریمان ندیدم . نادرشاه افشار گفت : رشد در ملکه زیبایی بودن ؟ آرشیت دانا خندید و گفت : روزی یکی دیوانسالاران اشکانی با دیدن ورتای زیبا از خود بیخود شده و هر روز کسی روانه می کرد ، اما ورتا می گفت می خواهم بیاموزم آنچه را نمی دانم ! آن مرد هم از رشد ورتا می گفت در دارایی و دستگاه دیوانی ! و ورتا می گفت : تو شیفته چهره و زیبایی من شده ایی و برآنی به پای آن هر چیزی بریزی حال آنکه زیبایی برای من ارزشی نیست ... ورتای مهربون با چشمانی شفاف به من نگاه می کرد و می خندید چیزی نمی گفت ،آخ که چقدر مهربون و دوست داشتنیه ... بانو ورتا رو به ارد بزرگ می کنه و میگه : بزرگ در این بار سخنی نمی گویید ؟ و ارد بزرگ رو به بانو ورتا میگه : سفر برای آدمی سرشار از آموزه هاست پس بران نمی توان خرده گرفت . آرمان امروز سپیده چیزی نیست جز آنچه پیشتر به او گفته شده است کسانی همچون مادر ، پدر و دیگران ، او امروز آینده را از دریچه ایی می بیند که دیگران برایش ساخته اند . دیگران آنچه را در ظاهر او دیده اند بازگو کرده اند آیا کسی پی به زیبایی درون او برده است ؟ آیا کسی توانایی های درونی او را باز گفته است ؟ شما آنگاه که به دیوانسالار اشکانی می گویید که زیبایی را برتری نمی دانید و آن نمی تواند بهانه خوشبختی شما باشد ، زمانیست که پی به درون فربه و زیبای خود برده اید ، آیا سپیده پی به گنجینه درون خویش برده است ؟ کار ما از این پس این خواهد بود که توانایی های درون او را بیابیم و به او بازگوییم . خیام خردمند می گه : ارد بزرگ این سخن ات را باید به سپیده می گفتید "زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی است" احساس می کنم تحت فشار زیادی قرار گرفته ام . حرف های همه بزرگان و بخصوص ارد بزرگ که از تشویق های همیشگی بابا و مامان و دیگران از زیبایی ام می گویند کاملا درسته در حالی که با انگشتان دست راستم انگشتان دست چپم را گرفته ام میگم : حرف های همه شما درسته و ممنونم از نظرهاتون بانو ورتا وقتی می بینه من تو خودمم و یه جورایی حالم گرفته شده میگه : می خواهی که بدانی در آغاز چرا پی آموختن اندیشه و خرد را گرفتم ؟ میگم: آره ، دوست دارم که بدونم . ورتای مهربون با اون صدای دلنشینش میگه : من دو خواهر داشتم . یکی بزرگتر از من و دیگری کوچکتر ، اما پدرم مرا همیشه بیشتر دوست می داشت . وقتی دو خواهرم شکایت می کردند پدرم می گفت ورتا داناتر است . آن دو چندی پی آموختن گرفتند ، این شد که من هم برای آنکه بتوانم همچنان دلدار پدر بمانم ، راه آموختن بیشتر را پی گرفتم . در این لحظه یاد سارا افتادم ، همیشه توسط او سرکوب شدم ... برای اینکه اون مغروره و از من بزرگتره ... چقدر روحیات من و بانو ورتا به هم شبیه ... اون هم داشته برای داشتن شرایط بهتر مبارزه می کرده ... حتما خواهراش مثل سارا اونو اذیت می کردن ... تازه اون ها دوتا بودن ... بیچاره بانو ورتا !... صدای کورش هخامنشی من را به خودم میاره که می پرسه: هنوز هم در پی سفری ؟ گفتم : نه ، آقای کوروش هخامنشی کورش هخامنشی از ته دل خندید و گفت : تو نخستین کسی هستی که به نام من "آقای" افزوده است . خود من هم خنده ام گرفته بود نادرشاه افشار با صدای پرطنینش میگه : کسی که ارزش خود را بداند در بیهودگی زندگی خویش را سپری نمی کند . مکثی می کنه می پرسه : سپیده زمان را چگونه پشت سر می گذاری ؟ چه می تونم بگم اینکه یا باشگاه آمادگی جسمانی پیش شادی جون هستم یا پیش مامان توی موسسه و یا پی زبان انگلیسی و آلمانی و یا اصلا مشغول جنگ همیشگی با سارا و یا فرار دائم از دست میلاد پررو ... آخرش میگم : زمان زندگیم تا به امروز بیهوده از بین رفته ... ورتای مهربون میگه : غمگین مباش ، هنگامی که می فهمی زمان را از دست می دهی در پی آن خواهی بود که پس از این ، از آن سود بری . این یک گام رو به پیش است . میگم : بهترین شکل استفاده از زمان چه جوریه ؟ یعنی من چطور زمان رو پشت سر بذارم؟ آرشیت دانا میگه : آموختن و آموزش دادن خیام خردمند میگه : درست است اما از یاد نبریم که جهان گذراست پس باید زمانی را به دل پرداخت . استاد فردوسی میگه : خردمند ، تواناست توانایی به آدمی کامروایی و بزرگی می بخشد. نادرشاه افشار هم میگه : زمان را اگر اسیر اندیشه خود کنیم ، سرزمینی را نجات خواهیم بخشید . حکیم ارد بزرگ در ادامه میگه : کسی که دارای آرمان است زمان را به بیهودگی از دست نمی دهد پس باید هدفی برای خویش برگزینیم از آن پس شب و روزمان می شود آرمان . بزرگمهر بختگان هم میگه: زمان داراییست ، باید بیندیشی دارایی را کجا و به چه ارزشی داد و ستد کنی . کوروش هخامنشی میگوید : زمان برای جوانان آموختن است و برای پیران آموزش دادن ، نباید زمان هیچیک از این دو گروه از بین رود . بانو ورتا هم گفت : سپیده ، زمان با ارزشتر از هر گوهریست . برای ما زنان گوهر و زر با ارزش است اما زمان با ارزش تر از هر زر و گوهریست . من هم همانند ارد بزرگ بر این باورم که باید هدفی برای خویش برگزینی . و پیگیر رسیدن به آن باشی . راستش هیچوقت اینطوری احساس نکرده بودم که چه زمان های با ارزشی رو از دست داده ام . احساس بی تابی خاصی می کنم . راستی هدف من در زندگی چیه ؟ تا به امروز هدفم شرکت در مسابقات انتخابی ملکه زیبایی بود . حالا چه هدفی رو باید دنبال کنم ؟ کاش می شد مثل بانو ورتا یه فیلسوف بشم ، یه فیلسوف بزرگ ... | ||
Posted: 02 Oct 2011 04:24 PM PDT فرگرد جشن ، در کتاب سرخ سه فرمان دارد که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است . حکیم ارد بزرگ از جشن های بزرگ میهنی سخن می گوید جشنهای که توان عمومی را افزایش می دهد و امید را به ارمغان می آورد . او می گوید : جشن های پیاپی میهنی نرم خویی و دوستی را در بین مردم زیاد می کند . جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . جشن های بزرگ میهنی ریشه در خوی و سرشت آدمیان دارد . به نظر شما چرا ارد بزرگ تا این اندازه بر روی جشن های بزرگ حساسیت دارد که آن را در قالب یک فرگرد در کتاب سرخ گوشزد نموده است ؟ حکمت و فلسفه اردیسم شادی را امری فردی نمی داند که با آدمی به پایان رسد تاکید حکیم بزرگ بر روی جشن های میهنی عمق باور او را به توان تغییرات و شکوفایی نهفته در بزم و جشن نشان می دهد رفورمی که توان پالایش و ارتقا جایگاه فرد و کشور را داراست . جایگاه شادی در حکمت اردیسم هم به این موضوع نزدیک است که در آدرس زیر قرار دارد http://vancouver.subjectdone.com/t7-topic | ||
اردیست های هریسبورگ خواستار تغییر شعار ایالت پنسیلوانیا شدند Posted: 01 Oct 2011 09:06 AM PDT همان طور که می دونید یکی از دوستان اردیست من مریلا است که عضو گروه اردیست های شهر هریسبورگ مرکز ایالت پنسیلوانیا آمریکا است . مریلا برام نوشته گروه شان طی یک نامه رسمی به فرماندار ایالت خواستار تغییر شعار ایالت پنسیلوانیا شده اند . شعار ایالت پنسیلوانیا (( پاكدامنی، آزادی، استقلال )) هست . اردیست های هریسبورگ خواستار تغییر این شعار به شعار اردیستها هستند شعار (( شادی ، آزادی ، میهن )) . مریلا برام نوشته آنها در نامه شان یاد آوری کرده اند که "پاکدامنی" امری است کاملا شخصی که لزومی ندارد که شعار اصلی ایالت باشد و در ضمن استقلال هم در چارچوب یک ایالت معنایی ندارد چون این یک عظم ملی است . اردیست های هریسبورگ خواستار جلسه ایی مشترک با فرماندار شده اند تا در صورت موافقت فرماندار طرحی برای نظرسنجی همگانی در این مورد آماده کنند . | ||
متن کامل کتاب ارزشمند « سرخ » Red Book Posted: 01 Oct 2011 07:46 AM PDT برای ما اردیستها کتاب سرخ که سخنان حکیم ارد بزرگ را در خود دارد از ارزش و جایگاه ویزه ایی برخوردار است همه ما بیشتر جملات آن را حفظ کرده ایم و در زندگی از آن بهره می گیریم متن کامل کتاب را اینجا قرار می دهم : در کتاب سرخ 34 فرگرد (بخش) وجود دارد ، 1- فرگرد مهربانی ( 52 سخن ) 2- فرگرد شادی ( 30 سخن ) 3- فرگرد آزادی ( 19 سخن ) 4- فرگرد میهن ( 25 سخن ) 5- فرگرد ایران ( 19 سخن ) 6- فرگرد دلدادگی ( 15 سخن ) 7- فرگرد امید ( 9 سخن ) 8- فرگرد راستی و ناراستی ( 76 سخن ) 9- فرگرد آرمان ( 55 سخن ) 10- فرگرد رنج ( 22 سخن ) 11- فرگرد گیتی ( 14 سخن ) 12- فرگرد مردان و زنان کهن ( 11 سخن ) 13- فرگرد بستگان ( 26 سخن ) 14- فرگرد فرمانروا و سرپرست ( 50 سخن ) 15- فرگرد دیوان سالاری ( 22 سخن ) 16- فرگرد ریشه ( 17 سخن ) 17- فرگرد کار و کارآفرینی ( 14 سخن ) 18- فرگرد ستیز ( 35 سخن ) 19- فرگرد هنجار ( 24 سخن ) 20- فرگرد کوهستان ( 10 سخن ) 21- فرگرد فر و بزرگی ( 64 سخن ) 22- فرگرد زندگی ( 119 سخن ) 23- فرگرد زیستگاه ( 31 سخن ) 24- فرگرد خرد ( 139 سخن ) 25- فرگرد آغاز ( 5 سخن ) 26- فرگرد اُرُد ( 9 سخن ) 27- فرگرد پیروزی و شکست ( 39 سخن ) 28- فرگرد ارزیابی ( 10 سخن ) 29- فرگرد گروه ( 8 سخن ) 30- فرگرد روان و خویش ( 26 سخن ) 31- فرگرد رسانه ( 28 سخن ) 32- فرگرد سخن و اندرز ( 25 سخن ) 33- فرگرد توانایی و تلاش ( 17 سخن ) 34- فرگرد غم ( 20 سخن ) فرگرد : فصل ، بخشی از کتاب در ادامه 1000 فرمان کتاب سرخ تقدیم می گردد : http://vancouver.subjectdone.com/t60-topic | ||
نماد "مثلث سرخ" در مکتب ارديسم Posted: 30 Sep 2011 05:26 PM PDT نماد و آرم اردیسم ORODISM مثلثی سرخ رنگ است . علت استفاده و همینطور گسترش این آرم در بین اردیستها به دلایل زیر است : - سه گوش بودن مثلث نشانه سه پایه اصلی اردیسم یعنی شادی ، آزادی و میهن است . - رنگ سرخ آن ، همان رنگ دلخواه همه اردیست ها است . - مثلث رو به اوج دارد پس می تواند حس تکامل جویی انسان باشد این همان حسی است که در کتاب ارزشمند سرخ دیده می شود حکیم ارد بزرگ به انسان اوج را نشان می دهد . خودم به شخصه هر بار نماد اردیسم رو می بینم یاد کوه دماوند می افتم هر چند الان 12 سالی میشه که ندیدمش | ||
زندگینامه حکیم ارد بزرگ ( پدر حکمت اردیسم) Posted: 29 Sep 2011 10:31 AM PDT زندگینامه کوتاهی از حکیم ارد بزرگ : دراین دنیای وانفسا گهی ویران گهی شیدا گهی آواره ی دهری گهی جا مانده در دنیا رهم تاریک و گه خاموش نه گرمی های یک آغوش چه افسرده رهی رفتم به قلبی خسته و مدهوش نه نوری در ره تارم نه شمعی در شب زارم نه مهری تا که جان گیرد درآن قلب ِ گرفتارم دراین ره وه چه بیهوده نه دلخوش یا که آسوده رهی رفتم , بسی گُمره به دل صد غصه آلوده بناگه نور رخشانی توگوئی در زمستانی بدل گرمیِ بودن داد به دل زآن درد و ویرانی از او بس پرس وجو کردم ز او دل زیرورو کردم به عشقی با کلام او به" شیدائی "چه خو کردم کلامش آسمانی بود چو اکسیر جوانی بود به نامش " زندگانی " بود و " نام او جهانی" بود سخن از "مرد " دوران است چو فکرش مایه ی جان است میان هرکلام او تو گوئی راز پنهان است در این دنیا دراین برزن ز نام "او" بگو با من بخوان" اندیشه ی" او را به عشق دل, ز جان و تن بگو: " اُرد بزرگ " ما چه می گوید در این دنیا "کلامِ او" چو آئین است سخن در هر سخن گویا سخن؛ حرفِ منو ما نیست سخن ,از رنجِ فردا نیست سخن," اندیشه ای ناب "است چنین "اندیشه "هرجا نیست کلامش روح جاویدان وجودش مظهر ایمان خدای فکر و اندیشه به نام " اُرد" این ایران کلامش روح هر شادی به ویرانی چو" آبادی" بخوان در هر کلام او پیام سرخ "آزادی" شعر ارد بزرگ از فرزانه شیدا اسلو ، نروژ 1388 اندیشمند و حکیم ایرانی "ارد بزرگ" (Orod Bozorg) هم اکنون زنده است و در ایران زندگی می کند . اصلیت پدری اش از شهرستان شیروان در شمال خراسان بزرگ و اصلیت مادری اش از ایل بزرگ قشقایی شیراز می باشند . اندیشه های ارد بزرگ در مچموعه ایی با عنوان "کتاب سرخ" فراهم شده است ، این کتاب شیره و عصاره اندیشه های اوست . در سراسر نوشته های او حس میهن پرستی و توجه ویژه به انسانیت و اخلاق دیده می شود . - حکمت و یا فلسفه اردیسم ( Orodism ) بر اساس اندیشه های حکیم ارد بزرگ شکل گرفته است . اردیست ها بر اساس آموزه های کتاب سرخ به سه شاخصه اصلی در آن رسیده اند آنها می گویند : احترام به " شادی ، آزادی و میهن" ، سه پیام حکمت اردیسم هست . اردیست های جهان لباس های سرخ رنگ می پوشند و نماد آنها مثلثی سرخ رنگ می باشد . - تا کنون در دهها کتاب به اشکال گوناگون به طرح نظریات و افکار او پرداخته اند . - ارد بزرگ دو نظریه مشهور دارد به نامهای "قاره کهن" و "کهکشان اندیشه" که در پایان همین مطلب خلاصه آنها را می گذارم . - دارای هواخواهان بسیار در رده های مختلف کشورهای آسیای میانه است . - مردم افغانستان بخصوص تاجیکها و فارسی زبانان ، ارد بزرگ و اندیشه هایش را بسیار دوست دارند و از دوستی او و "احمد شاه مسعود" می گویند . احمد شاه مسعود در مورد او گفته است : "من و ارد زاده يک سرزمين بزرگ هستيم" حکیم ارد بزرگ از زبان دیگران : احمد شاه مسعود می گوید : من و ارد [حکیم ارد بزرگ ایرانی] زاده یک سرزمین بزرگ هستیم . بی نظیر بوتو می گوید : ما با کشورهای منطقه و بخصوص ایران ، اساطیر ، فرهنگ و تاریخی مشترک داریم من هم همانند بزرگانی نظیر "اقبال لاهوری" و "ارد بزرگ" تمایل دارم کشورهای ما بر اساس فرهنگ و ریشه های مشترک هر روز بیشتر از پیش به هم نزدیک شوند . دکتر شبرنگ عطایی (پژوهشگر و محقق افغانستان) می گوید : ارد بزرگ اسطوره عصر درعرصه وحدت دوباره فرهنگ والای پارسی درمنطقه است . پارسی زبانان امروز بیشتر از هر وقت بوجود شخصیت هایی چون ارد در ایران و شکوه شهید گشته احمد شاه مسعود در افغانستان که دوست و همفکر ارد بزرگ بود ضرورت دارند .دولت ها و مردم فرهنگ دوست ارین باید نظریه های این دو شخصیت تاربخ عصر حاضر را در عمل پیاده کنند. فرزانه شیدا (ادیب و سراینده ایرانی مقیم کشور نروژ و نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه حکیم ارد بزرگ ) می گوید : چیزی که انسان نیازمند آن در طول راه سفر عمر خویش است و در درون « خویش» خود همواره در این باور زندگی میکند که امید و آرزو را می توان رنگی از حقیقت داد و بر اساس خواسته های زندگی خود گام برمی دارد و در راه سرنوشت انسان می بایست فانوس وچراغی از سخنان *ارد بزرگ ,این عالم بزرگ اندیشه را در سیاهی های دنیای ناشناخته ای که به شناخت آن نیازمندیم به همراه داشته باشد وحتی کلمه به کلمه ی آنرا به خاطر و دل بسپارد و هر کجا در جائی و منطقه ای از زندگی دچار سستی و نا امیدی شد به مرور دوباره ی افکار و ایده های حکیم ارد بزرگ بنشیند چرا که تمامی این جملات طلائی و این پندهای زّرین به «معرفت انسانی »در میدان خرد یک به یک , جنبه علمی و کاربردی ثابت شده ای را در علوم پایه زندگی داراست و بر این اساس می توان «*حکیم ارد بزرگ را اسطوره راه و اندیشه » نامید. شکوهه عمرانی (فعال اجتماعی کشور سوییس ، شاعر و مترجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به زبان فرانسوی) می گوید : اندیشه ها و افکار ارد بزرگ بسیار متعالی است و امیدوارم روزی خواسته های وی در مورد همگرایی ، اتحاد و حقوق تاریخی به مرحله ی اجرا در آید و آنروز روز سربلندی و غرور هر فرد ایرانی و وطن دوست خواهد بود و بازگشت ایران به عظمت و شکوه دیرین و بازیابی جایگاه واقعی خویش در دنیا . بسیار خوشوقتم که موفق به ترجمه ی بخشی از سخنان ارد بزرگ گردیدم . الیان ایژن هیر (رئیس انجمن هنری ارت کلوب و رئیس انجمن دفاع از منافع منطقه ی شامپل در ژنو) می گوید : در بین سخنان ارد بزرگ ، هنگامیکه از صلح و هارمونی برای همگان صحبت می کند بیشتر بر دلم نشسته است . نیما اسماعیل پور (شاعر ، پژوهشگر و مولف کتاب رهایی بی نقص) می نویسد : بزرگمردی که کلامش از خردی ناب و خالص سرچشمه می گیرد و ھمیشه سعی دارد از زھدان ھستی رازی تازه و با طراوت به دنیا آورد تا به ادراک آدمی تفکری درست و پویا ھدیه کند که این خاصیت بزرگان تاریخ است نکتهء بسیار مھم در سخنان این بزرگوار این است که کمترین و یا شاید ھیچ تناقضی در گفتار وی مشاھده نمی کنیم بی شک پشت پردهء این افکار پرسشگری ھای بسیاری نھفته است که به گفته خود او پرسشگری حس کودکانه ای است که تا پایان زندگی باید ھمراھش داشت . آدمی تنھا زمانی دربند رویدادھای روزمره نخواھد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنھا در حال پرواز باشد . "ارد بزرگ" ... اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . "ارد بزرگ" مسعود اسپنتمان (پژوهشگر و نویسنده کتاب میهن نامه ی ارد بزرگ) می نویسد : درباره ی اُرُد بزرگ، گفته ھا بسیارند و ناگفته ھا، بسیارتر اُرُد بزرگ از آن دسته اندیشمندان است که ریشه ھای بالندگی میھنی خویش را به درستی میشناسد. سپس دل شما را نشانه گرفته و درست به ھمانجا میزند. اُرُد شما را با آنچه از آن برآمده اید آشنا میسازد، روانتان را با خاک میھن می آمیزد و در برآیندی با آسمان آن، عشق به ایران را در ھستی تان روان میسازد. اُرُد یگانه است؛ این گفته را باور دارم، به سادگی، چون اُرُد، دومی ندارد. او راھی را برگزیده که آمیخته با اسطوره ھا از زمان و زمین فراتر میرود؛ و در این بی زمانی و بی زمینی، تردستی ھایی میکند که شعبده نیست. اُرُد دلاورانه، ریش سفیدان را به جایگاه برین برمیکشاند و بر دیوانسالاران واپسگرا نفرین میفرستد. او بیش از ھمه ی ما میداند که باختری بودن و خاوری بودن با بھتر بودن یکی نیست، که این را به تجربه و با کار دریافته است ... اُرُد بزرگ ھنوز ھست، با ما می ماند و خواھد ماند، شاید تا ھمیشه؛ پس چه لزومی دارد که زیر تیغ تشریح، اندیشه ای چنان تنومند چون اندیشه ھای اُرُد را واکاویم و از پی و رگ آن نمونه برداریم. شاید بھتر باشد تا با او روان شویم و از چشمه ی زلال اندیشه اش، نھال خویشتن خویش را آبیاری کنیم .. - دشمنان ارد بزرگ در افغانستان دو دسته هستند اول پشتونهای افراطی که مخالف زبان پارسی و حضور فارسی زبانان و بخصوص تاجیکها در مراکز قدرت هستند و دوم احزاب کمونیست بخصوص حزب وطن (پیروان نجیب الله نخست وزیر پیشین افغانستان) که کینه دیرین نسبت به احمدشاه مسعود دارند . - شهرت او در کشورهای آسیای میانه و بخصوص تاجیکستان و افغانستان بیش از ایران می باشد از خجند ، کولاب ، دوشنبه و دامنه های پامیر تاجیکستان تا کابل ، هرات ، نیمروز ، جلال آباد ، قندهار و حتی کوچکترین روستاهای شمال افغانستان نیز می توان یاد و نام او را شنید . بسیاری از همراهی او با احمدشاه مسعود اسطوره خویش سخن می گویند از اندیشه های او در کتاب سرخ ... در همین حال حکیم ارد بزرگ دشمنان قسم خورده ایی نیز در آنجا دارد که از آن میان می توان به بازماندگان کمونیستهای سابق افغانستان پیروان نجیب الله نخست وزیر معدوم و بخش پشتون های سنتی نزدیک به امارات متحده عربی و عربستان اشاره کرد ، آنان حکیم ارد بزرگ را "شیطان بزرگ" می نامند ! و می گویند : پادشاه شياطين در ایران کسی نیست جز ارد بزرگ . او مرجع فساد و اختلال در ایران و جهان است. آغشته به جنون تعصب نژادی موهوم و در عین حال از انسانيت بیزار است. نگاه او چنانکه در نظریه قاره کهن اش دیده می شود، آفت بار و پرتعفن است. بسیاری از شياطين ايران، افغانستان رشد ظاهری خود را مدیون فتنه او ميدانستند و ميدانند. ارد بزرگ با سخنان و نظريات شيطانيش روح امید و زندگی را از قلب و روح جوانان و نسل امروز ايران و افغانستان پاک نموده در عوض تخم نفرت، کينه، نفاق، شقاق و فساد را کشت ميکند ارد بزرگ دوست رژيم ... ایران دشمن جوانان است. به این آدرس ها نگاه کنید : سایت حزب وطن افغانستان ، سایت مصالحه ملی افغانستان ، سایت آزادی ، فیس بوک دشمنانش باز می گویند : ارد بزرگ ، احمد شاه مسعود را ترغیب نموده بود تا افغانستان را دوباره به ایران ملحق نماید دلیل ادعای خود را نیز این جمله شهید احمدشاه مسعود می دانند که گفته بود : « من و ارد زاده يک سرزمين بزرگ هستيم .» کمونیستهای افغانستان می گویند : « نشریات بيشمار از طرف دستگاه ... ايران در وصف بزرگ نمايی و فيلسوف بودن ارد بزرگ اين بنيان گذار تفتن و شقاق کشورهای دری زبان و تاجکی زبان افغانستان و تاجکستان چاپ و به مشتریان دائمی اندیشه های اين شيطان بزرگ منحيث آئين نامه و دستور ارسال و پست ميگردد، که صدها نسخه آن در پنچشير، بدخشان، خواجه بهاوالدين ولايت تخار، اندراب ولايت بغلان و جوزجان و اکنون کابل، باميان، هرات، فراه و نيمروز يافت و موجود است و برای نوکرانش قابل احترام و اجرأ است ، دوست نزدیک او با احمد شاه مسعود بود ؟!!! » ارد بزرگ و احمد شاه مسعود عمق کینه دشمنان حکیم ارد بزرگ را در جملات زیر دید : « بی شک ارد بزرگ، برجسته ترین کارشناس و طراح تجزيه افغانستان در حال حاضر در دستگاه ... ایران است که هم رديف و هم طبق با جنرال حميد گل پاکستانی بوده - تا کنون در دهها کتاب، وجيبه، دستور به اشکال گوناگون به طرح نظریات و افکار او مبنی بر الحاق خراسان افغانستان با خراسان اشغال شده ايران ، تجزيه قسمت های از افغانستان و الحاق آن با ايران و به افغانستان گسيل و ارسال گرديده است- از دوستانش می توان به احمد شاه مسعود، لطيف پدرام، بصیر کامجو، درويش دريا دلی ، رحمت الله بيژند پور، بشير بغلانی، نجم الدين کاويانی، فريد مزدک، امان الله استوار، فضل احمد طغيان، پيکارگر، اسد الله کشتمند، رسول رهين، احمد ولی مسعود، تورن اسماعيل، مخدوم رهين، مسعود خليلی، عنايت الله شهرانی، خواجه بشیر احمد صديقی، محبوب الله کوشانی، واحد فيضی، ناديه فضل، همزه واعظی، دستگير پنجشيری و جان محمد پنجشيری نام برد اشاره کرد. » علی احمد قندهاری از رهبران پشتون افغان مي نويسد : احمدشاه [احمد شاه مسعود] يک جنايتکار و خائن بود و جماعت در پرده نشين "ارد بزرگ"[حکیم ایرانی] هم فکر مي کنند قوم افغان بر مي گردد به دونيم صدسال پيش و استاني از ايران مي گردند . علي احمد قندهاري در جای دیگری مي گويد : نقشه شوم عوض کردن نام افغانستان به خراسان از زمان مسعود جنگ سالار بيشتر رواج پيدا نموده ، نبايد مانند صنف اولي ها با اين فرزندان ناخلف افغانستان برخورد کنيم مقاله و تحرير هاي بسياري نوشته شده اما فکر مي کنم ريشه اين حرفها از فريبخوردگان افکار آدمهايي مانند ارد بزرگ باشند بايد سارنوالي و ستره محکمهً افغانستان جلو چنين حرکات ماجرا جويانه را بگيرند. محترمان باور كنيد اين آدم هاي مرفوع القلم که حرجي بر آنها هم نيست ، مي خواهند قوم ما را نابود کنند اين قلم ها به بيراهه ميروند افغانستان را مي خواهند با همه عقده شان از هم بپاشند. دشمنان ارد بزرگ به چهار دسته کلی تقسیم نمود . 1- کسانی که مخالف تحقق نظریه قاره کهن هستند ( همانند پان تورکهای ایران ) 2- کمونیست ها و هواداران نجیب الله ، بازماندگان حزب وطن افغانستان که کینه دیرینه ایی نسبت به احمد شاه مسعود و تاجیکان دارند . 3- کسانی که مخالف نظریه "کهکشان اندیشه" ارد بزرگ هستند و در واقع به دنبال تحقق نظریه دهکده کوچک جهانی می باشند . 4- دشمنان تاجیک ها و فارس زبانان افغانستان (همانند پشتونهای افراطی افغانستان ) برای شناخت بهتر دشمنان اندیشه های ارد بزرگ به سایت دشمنان ارد بزرگ مراجعه کنید . - در سراسر نوشته های حکیم ارد بزرگ حس میهن پرستی و توجه ویژه به انسانیت و اخلاق دیده می شود . - در کتاب سرخ حکیم ارد بزرگ بر روی سه موضوع ارزش گذاری بیشتری شده است که عبارتند از : شادی ، آزادی و میهن . فلسفه و یا حکمت اردیسم ( ORODISM ) بر همین اساس شکل گرفته است . در سایت لغت نامه دهخدا می خوانیم : « ارد بزرگ ( به ضم ا) از مشاهیر برجسته معاصر ایران دارای نظریه قاره کهن و نظریه کهکشان بزرگ اندیشهاست. زادگاه وی شهر توس نو (مشهد ) می باشد ولی پدر وی از اهالی شیروان بوده است. کتاب آرمان نامه حاوی جملات حکیمانه اوست. او از دوستان نزدیک احمد شاه مسعود وزیر دفاع افغانستان بوده است ارد بزرگ در آسیای میانه و بخصوص در بین مقامات و دانشگاهیان افغانستان و تاجیکستان هواداران بسیاری دارد.» و چند نکته دیگر پدر او محمد تقی و پدر بزرگش "بابا شرکاء" ( از بزرگان و ریش سفیدان شیروان ) بوده است . مادرش "فاطمه جاهد طبسی" است او فرزند یکی از خوانین ایل قشقایی شیراز است که پس از درگیریهای مشروطیت مدتی به شهر طبس می رود و فامیل خویش را به "جاهد طبسی" تغییر می دهد و در نهایت عازم مشهد می شود . شاید یکی از بیشترین انگیزهای فعالیت های اجتماعی او را عمویش "محمد حسین شرکا" ( از ریش سفیدان برجسته پیش از انقلاب در شهرستان شیروان ) بوجود آورده باشد از دیگر چهره های تاثیر گذار زندگی اش می توان به نام استاد "محمدابراهیم حمیدی" اشاره کرد . اندیشه های او وجوه مختلفی دارند که قوی ترین وجه آن توجه ویژه اش به اخلاقیات و پاک زیستی انسان است . توجه ویژه ارد به اخلاقیات باعث نمی شود رازهای زندگی مدرن امروز را در نظر نگیرد ، فرآیند و بازده اندیشه خردگرایانه او موجب پیراستن ناراستی هاست . حوزه فلسفه اجتماعی اش ریشه در سنت ایران باستان دارد می توان او را میهن پرست ترین اندیشمند صد ساله اخیر ایران دانست جایی که می گوید : "ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند" و یا : "میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر " دو نظریه مشهور حکیم ارد بزرگ : - نظریه قاره کهن حوزه تمدنی ایران را در قالب یک قاره جدید مطرح میکند قاره ایی از کشمیر و پامیر تا مدیترانه این قاره شامل بیست کشور میشود. تا کنون بحثهای بسیاری برای تحقق این خواست انجام شده و همچنان ادامه دارد و صد البته بزرگترین مخالفین این نظریه تجزیه طلبان کشورهای این محدوده هستند چرا که آنها از روح همگرایی و نزدیکی کشورهای منطقه احساس خطر میکنند. ارد بزرگ جایگاه ایران در قاره کهن را همانند یونان در اروپا میداند یعنی یک مادر فرهنگی بزرگ که بخش اصلی گنجینه تاریخی و فرهنگی قاره را در خود دارد. او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان یاد کردهاست نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است که میگوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان حکومت مینمودند برای تصاحب این سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن (نامیست که ارد بزرگ بر این قاره نهادهاست) را میکشند. و او میگوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شدهاست. در نظریه قاره کهن ارد بزرگ قارههای آسیا و اروپا متجاوزین به حریم قاره کهن معرفی شدهاند. قاره کهن از کوهستان پامیر و کشمیر آغاز و تا مدیترانه ادامه مییابند و ۲۰ کشور در داخل آن قرار میگیرند . کشورهای قزاقستان ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قرقیزستان ، ازبکستان ، ترکمنستان ، افغانستان ، شمال غربی هندوستان ( سرزمین کشمیر ) ، پاکستان ، ایران ، عراق ، ترکیه ، سوریه ، لبنان ، قبرس ، جنوبی ترین بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا جنوب اکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان در قاره کهن جای می گیرند . - نظریه کهکشان اندیشه نظریه کهکشان بزرگ اندیشه دقیقا نقطه عکس نظریه دهکده کوچک جهانی مارشال مک لوهان کانادایی است او با دلایل مستدل ثابت میکند جهان رو به انفجار اندیشههای گوناگون است. ارد بزرگ پیش بینی نموده که تعداد وبلاگها و سایتها بزودی چندین برابر جمعیت کل جهان بشود و برای هر سئوالی دهها راه حل پیدا میشود که بعضا مغایر هم هستند . او رشد ترجمه دادهها را باعث تشدید جریان حاضر میداند و در نهایت معتقد است رستاخیز و انقلابی در صحنه اندیشه در حال شکل گیری است. و در آخر بر این اصل پای میفشارد که ایرانیان بخاطر پیشینه سترگ و بزرگشان و همچنین خلاقیت و نو آوری در صحنه اندیشه میتوانند پاشاهان آینده این کهکشان باشند . | ||
کدام سخن حکیم ارد بزرگ را بیشتر دوست دارین ؟ Posted: 29 Sep 2011 10:04 AM PDT نکات سخت هم اساسی ساده دارند . حکیم ارد بزرگ | ||
کدام سخن حکیم ارد بزرگ را بیشتر دوست دارین ؟ Posted: 29 Sep 2011 09:47 AM PDT حکيم ارد بزرگ : خوار نمودن هر آيين و نژادي به کوچک شدن خود ما خواهد انجاميد . | ||
Posted: 28 Sep 2011 12:47 AM PDT رنگ سرخ در زندگی ما اردیست ها (Orodist) نقش ویژه ایی دارد . لباسها ، رنگ ماشین و حتی وسایل شخصیمان خواه ناخواه سرخ است و یا اینکه بزودی رنگ سرخ می گیرد اغلب از ما سئوال می شود چرا رنگ سرخ ؟ چرا سرخ پوش یا قرمز پوش شده اید ؟ پاسخ به این پرسش ها هر چند زمان زیادی می خواهد اما می توان به اختصار گفت : جواب : چهار دلیل اصلی دارد که عبارتند از : 1- مهمترین دلیل آن "ارزش شادی" در حکمت اردیسم (Orodism) است . سرخی و قرمزی رنگ شادی و جشن است . 2- ارزش میهن در حکمت اردیسم ، جانبازی برای سربلندی نام میهن و سرخی خون فدایی کشور . 3- نام "کتاب سرخ" حکیم ارد بزرگ که ریشه فلسفه و حکمت اردیسم می باشد و برای ما فوق العاده ارزشمند است . 4- رنگ سرخ نماد هیجان ، تلاش و کار است ، صوفیگری و گوشه گیری در حکمت اردیسم رد شده است . این چهار عامل اصلی انتخاب رنگ سرخ (قرمز) توسط ما اردیست هاست . | ||
مدال های سینه اردیست های ویکتوریا Posted: 28 Sep 2011 12:17 AM PDT همانطور که خواسته بودید از دوستم شادی به خاطر هدیه کردن مدال های سینه به همه اعضای انجمن مون ازش تشکر کردم ایمیل زده و گفته قابلی نداشت و گفته جشن مهرگان همراه ما خواهد بود البته اگر مشکل خاصی پیش نیاد . | ||
Posted: 27 Sep 2011 11:45 PM PDT برای ما اردیستها کتاب سرخ که سخنان حکیم ارد بزرگ را در خود دارد از ارزش و جایگاه ویزه ایی برخوردار است همه ما بیشتر جملات آن را حفظ کرده ایم و در زندگی از آن بهره می گیریم متن کامل کتاب را اینجا قرار می دهم : در کتاب سرخ 123 فرگرد (بخش) وجود دارد ، فهرست فرگردهای کتاب سرخ : 1. فرگرد آرمان 2. فرگرد عشق 3. فرگرد رنج و سختی 4. فرگرد گیتی 5. فرگرد سرپرست 6. فرگرد پیشوا 7. فرگرد کودکی 8. فرگرد سیاست 9. فرگرد مردان و زنان کهن 10. فرگرد برآزندگان 11. فرگرد اسطوره 12. فرگرد پدر ، مادر و فرزند 13. فرگرد فرمانروا 14. فرگرد انتخابات 15. فرگرد ریش سفید 16. فرگرد میهن 17. فرگرد سرآمدان 18. فرگرد پیران 19. فرگرد دشمنی 20. فرگرد تندرستی 21. فرگرد ادب 22. فرگرد باران 23. فرگرد بخشندگی 24. فرگرد گردن کشی 25. فرگرد ریشه ها 26. فرگرد راز 27. فرگرد رایزن 28. فرگرد باژ 29. فرگرد ساختار 30. فرگرد کوهستان 31. فرگرد پشیمانی 32. فرگرد بزرگداشت 33. فرگرد نامداری 34. فرگرد ستایشگر 35. فرگرد خود 36. فرگرد طبیعت 37. فرگرد بی باکی 38. فرگرد پیوند 39. فرگرد فریاد 40. فرگرد اندیشمندان 41. فرگرد آموزگار 42. فرگرد خرد و دانش 43. فرگرد آغاز 44. فرگرد پیمان 45. فرگرد بدگویی 46. فرگرد هنجارها 47. فرگرد خنده 48. فرگرد شایستگان 49. فرگرد هیچ 50. فرگرد آینده یک نظام سیاسی 51. فرگرد فروتنی 52. فرگرد بخت 53. فرگرد انتقام 54. فرگرد ترس 55. فرگرد خوار نمودن 56. فرگرد فریب 57. فرگرد آگاهی 58. فرگرد آدمی 59. فرگرد نابودی 60. فرگرد پیشرفت 61. فرگرد بردباری 62. فرگرد راه 63. فرگرد خویش 64. فرگرد سکوت و خموشی 65. فرگرد نگاه 66. فرگرد اندیشه 67. فرگرد سامان 68. فرگرد باور 69. فرگرد زیبایی 70. فرگرد دیگران 71. فرگرد تجربه 72. فرگرد ارزیابی و نقد 73. فرگرد کشور 74. فرگرد بد اندیش 75. فرگرد نادان 76. فرگرد آرامش 77. فرگرد کار 78. فرگرد تنهایی 79. فرگرد راستی و ناراستی 80. فرگرد اندیشه همگانی 81. فرگرد رسانه 82. فرگرد امید 83. فرگرد سخن 84. فرگرد تلاش 85. فرگرد فرهنگ 86. فرگرد اندیشه 87. فرگرد شکست 88. فرگرد جهان 89. فرگرد اشک 90. فرگرد سفر 91. فرگرد پندار 92. فرگرد استاد 93. فرگرد هنر 94. فرگرد روان 95. فرگرد ستیز 96. فرگرد آزادی 97. فرگرد همسر 98. فرگرد گذشت و بخشش 99. فرگرد خودبینی و غرور 100. فرگرد سرنوشت 101. فرگرد شادی 102. فرگرد غم 103. فرگرد گزینش 104. فرگرد آرزو 105. فرگرد توانایی 106. فرگرد صوفی گری 107. فرگرد دوستی 108. فرگرد اندرز 109. فرگرد ارد 110. فرگرد پرسش 111. فرگرد خردمند 112. فرگرد اینترنت 113. فرگرد زندگی 114. فرگرد ایران 115. فرگرد نوروز 116. فرگرد جشن 117. فرگرد آزادگان 118. فرگرد پرواز 119. فرگرد دانایی 120. فرگرد کارآفرین 121. فرگرد گروه 122. فرگرد شناخت 123. فرگرد پیروزی در ادامه 1000 فرمان کتاب سرخ تقدیم می گردد : http://vancouver.subjectdone.com/t12-topic | ||
Posted: 27 Sep 2011 03:10 PM PDT میهن یکی از سه رکن فلسفه اردیسم است می دانیم که ارکان اردیسم را ( شادی ، آزادی و میهن ) تشکیل می دهند . ارزش نهادن به میهن و سرزمین را حکیم ارد بزرگ نشانه پاکی روح و روان ، و عشق به آن را همانند عشق به مادر با ارزش و با شکوه می داند . میهن در اندیشه اردیسم در جایگاه و شان واقعی خویش است برای همین حکیم بزرگ فداکاری در راه میهن را خوی بزرگان و جاودانه ها می داند و ستایش گران میهن را زنان و مردان آزاده . در واقع حکیم ارد بزرگ عاشق میهن اش ایران است او شورانگیزترین عشق را دلدادگی به میهن می داند و می گوید : به آنهایی که می گویند "اُرد" عشق نمی شناسد بگویید او هم عاشق شد ! ... یک بار و برای همیشه ... عاشق میهن پاکش "ایران" ... در اندیشه حکیم بزرگ عشق به میهن از سر اجبار و جبر به خواستن نیست او این خواست را از سر آزادی و آزادگی می داند و می گوید : راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که : آیا ماخویشتن خویشیم ؟ و یا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟ این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود و پس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . اندیشه او براستی حکیمانه است و برای پیشگیری از افراطی گری در میهن پرستی می گوید : آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد . حکیم از سیاسیونی که به نام میهن بیداد می کنند بیزاری می جوید و معتقد است : میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . حکیم ارد بزرگ در جای جای سخنانش درمان درد ها را در رسیدن به آزادی و میهن پرستی می داند و می گوید : میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . و باز حکیمانه می گوید : روزی که میهن و کشور خویش را از یاد ببریم امنیت خویش را از دست داده ایم . فلسفه اردیسم میهن را تنها از بعد اجتماعی و یا به عکس شخصی نمی نگرد عشق به میهن ،شادی و آزادی از شخص شروع و در پهنه اجتماع امتداد می یابد . | ||
Posted: 27 Sep 2011 03:52 AM PDT جایگاه آزادی ، بسیار مهم است که در فلسفه اُرُدیسم (Orodism) بر آن به شکل ویژه ایی پای فشرده شده است . سه وجه اردیسم را شادی ، آزادی و میهن تشکیل می دهند . در این نوشتار سعی دارم به جایگاه آزادی در فلسفه اردیسم بپردازم . "حکیم ارد بزرگ" پدر فلسفه اردیسم می گوید : زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . و جای دیگر به صراحت می گوید : کسی که آزادی می جوید زندانی برای اندیشه های دیگر نمی گسترد . نگاه حکیم بزرگ به آزادی تمثیل گونه نیست او آزادی برای انسان را یک تابلو و یا یک قانون در کتابی زیر خروارها کتاب دیگر و ... نمی داند او می گوید : آزادی ، عنوانی برای زینت کاخ دیوان سالاران نیست ، آزادی کوچکترین حق مردم است که اگر نباشد هیچ دودمانی برجای نخواهد بود . پس پایگاه نظری آزادی در حکمت اردیسم یک شعار ساده نیست ، حقی است تبین شده و مستند . حکیم بزرگ می گوید : آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. سخن صریج و بی پرده حکیم ارد بزرگ او را دوست داشتنی و محبوب کرده است . سخن آشنایی همچون این جمله او : مهمترین گزینه برای ساختن یک فرمانروایی بزرگ ، توانمندی و پیشرو بودن است و لازمه رسیدن به توانمندی همیاری مردم است و مردم هنگامی همراه می شوند که براستی آزاد و شاد باشند. | ||
Posted: 27 Sep 2011 12:33 AM PDT در حکمت اردیسم شادی یک رکن و شاخصه اصلی محسوب می شود . ارد بزرگ زندگی بدون شادی را بی ارزش می داند و از این روی می گوید : زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . این خواست یک خواست قهقرایی و لگام گسیخته نیست و از این روی است که می گوید : "شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند." در دیدگاه حکیم ارد بزرگ کسب شادی امری از سر بیخیالی و بی مسئولیتی نیست او می گوید : " برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ." پس برای کسب شادی و نگهداری آن باید زحمت کشید و تلاش نمود . شادی از دیدگاه حکمت اردیسم در جهان همگانی و جاری است و می گوید : طبیعت زنده و پویا ، باردار مردان و زنان شادی است که آینده ای روشن را نوید می دهند ." شادی یکی از رکن اصلی حکمت اردیسم است و البته مهمترین رکن آن ، اردیست ها معتقد اند شادی هیچگاه در جایگاه واقعی خویش نبوده و باید برای کسب آن تلاش نمود این حس در اندیشه حکیم ارد بزرگ هم دیده می شود آنگاه که می گوید : رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست . می توان نتیجه گرفت اردیست ها بدنبال هدفی شرافتمندانه هستند که در آن بهروزی و پاک زیستی موج می زند . | ||
Posted: 26 Sep 2011 12:04 PM PDT دوستان ساعت 4 بعداز ظهر منزل آقا بهمن و خانواده ایشون خواهیم بود بعد از بریدن کیک و هدایا و جشن ساعت 8 می ریم طرف رستوران توجوس برای خوردن سوشی پس برای شام جایی قول ندید که ناراحت میشم ها پس 23 سپتامبر ساعت 4 بعداز ظهر | ||
Posted: 24 Sep 2011 03:08 AM PDT ریشه های حکمت اردیسم Hekmate Orodism اندیشه جهانی اردیسم پیشینه ایی به درازای تاریخ دارد ، نخستین خط مشی و مسیری که انسانها در ابتدای زندگی جمعی خویش آن را برگزیدند . حکیم ارد بزرگ با بازگشتی به آن دوران آدمیان را به سرچشمه خصلت های نیک بشری رهنمون می سازد ، سر منزلی که در جهان ماشینی امروز نیز می تواند مایه دلگرمی و پایداری آدمی باشد . می دانیم که اندیشه حاکم بر حکمت اردیسم سه وجه شاخص دارد : 1 - شادی 2 - آزادی 3 - میهن شادی را با گردهمایی حس می نمودند ، آزادی برای هم قائل بودند تا به این صورت بتوانند بیشتر به یکدیگر نزدیک شوند و میهن دوست بودند چون محل شادی ، آزادی و از همه مهمتر امنیت آنها بود . این سه شاخصه اردیسم ، بمرور سبب تحولات گسترده بشری شد . سیری تکاملی و روز افزون ... حکمت اردیسم می گوید : شادی ، آزادی و میهن ، موجب ایجاد و زایش مکرر فرهنگ و صنعت شده است . حکمت جهانی اردیسم میل شدید به ساده گرایی در روابط انسانی دارد و از این رو چنانچه در کتاب سرخ نیز دیده می شود نگاهی ساده به روابط انسانی و پیامدهای آن دارد . حکیم بزرگ به سرچشمه اشاره دارد ، به همان جایی که بشر از آنجا آغاز نموده است. کتاب سرخ ارد بزرگ سرشار از آموزه های پاکی است که می توان آن را بخشی از همان سرچشمه نخستین دانست . | ||
چرایی ساده گرایی در حکمت اردیسم Posted: 20 Sep 2011 09:38 AM PDT به نظر شما چرا فلسفه و حکمت اردیسم تا این اندازه تمایل به شفافیت و ساده گرایی در سخت ترین پرسش های بشری دارد ؟ می خوانیم : حکمت جهاني ارديسم ميل شديد به ساده گرايي در روابط انساني دارد و از اين رو چنانچه در کتاب سرخ نيز ديده مي شود نگاهي ساده به روابط انساني و پيامدهاي آن دارد . حکيم بزرگ به سرچشمه اشاره دارد ، به همان جايي که بشر از آنجا آغاز نموده است. | ||
صوفیگری در فلسفه و حکمت اردیسم Posted: 18 Sep 2011 10:40 AM PDT صوفیگری در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان بخش اول : حکیم ارد بزرگ میگوید: فرمانروایان، اگر خوبی صوفیانه داشته باشند، همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر میکنند منم گفت بر تخت، گردان سپهر / همم خشم و جنگ است و هم داد و مهر زمین بنده و چرخ یار من است / سر تاجداران شکار من است همم دین و هم فره ی ایزدی / همم بختِ نیکی و دستِ بدی بدان را ز بد دست، کوته کنم / زمین را ز کین، رنگِ دیبَه کنم (فردوسی بزرگ) خوبی چیست و خوبی صوفیانه چه؟ در آغاز بایاست بدانیم که "خیر و خوبی" معنای یکسانی با "نیکی" ندارند. به گفتار دیگر، اگرچه خوب و نیک هر دو، بار اخلاقی دارند، "نیکی" از اخلاق مطلق و مثالی [ایده آل] سخن میگوید در حالی که "خوبی" از هرآنچه مردمان آن را نیک میدانند! (جدا از دیدگاه معنایی زبان فارسی که در آن، "خوب" در معنای "زیبا" به کار میرود نه در چم "نیک"). واژگانی چون خیر و شر، گزارشی است از نگرش مردمان هر سرزمین به نیک و بد "مثالی" [چهره مینوی هر چیز] باشنده در اندیشه شان. ازین رو، پرداختن ارد بزرگ، به گزاره ی «خوبی صوفیانه» نباید ما را به این پرسش وادارد که اگر در اندیشه ی ناب ایرانی و پیرو آن در اندیشه ی ارد بزرگ، زندگانی نیازورزانه ی صوفیان، "بد" به شمار می آید، به کار بردن قید "خوب" برای آن از چه روی است؟ چرا که در اندیشه ی هندیان و ایرانیان گنوستیک باور چون مانی، زندگانی صوفیانه، خیر و خوبی است، گرچه چنین زندگانی ای، "نیک مثالی" از دیدگاه زرتشتی و دیدگاه ارد بزرگ نیست. نکشتن جانوران آزاردهنده و خرفسترگان از گونه ی اخلاقیات صوفیانه است. یا این گفته مسیح که "اگر بر گونه چپت سیلی زدند، گونه ی راست را هم سوی او کن": نبینی که عیسای مریم چه گفت / بدانگه که بگشاد راز از نهفت؟ که پیراهنت گر ستاند کسی / میاویز با او به تندی بسی و گر بر زند کف به رخسار تو / شود تیره زان زخم دیدار تو مزن همچنان تا بماندت نام / خردمند را نام بهتر ز کام زاهدان و صوفیان، از هرگونه جنگ و پایداری و فرادستی بیزارند، ازین رو در درازای تاریخ، هندیان، هرگز نتوانسته اند دولتی بزرگ و قدرتمند بساختارند. به وارون، ایرانیان که در دل زمین جای دارند، نه همانند باختریان، آزورز و درازدست بوده و نه همچون هندیان، نیازورز و زیردست. آنان فرزندان ایرج اند. میانه رو هستند. ایرج نه همانند سلم(سرمتیان-باختریان) است و نه همانند تور(ترکان-خاوریان)… در جنگی که میان سه فرزند فریدون و اژدها (فریدون برای آزمودن فرزندان خویش به پیکر اژدها در می آید) در میگیرد سلم بی اندیشه میگریزد: سبک پشت بنمود و بگریخت زوی / ….. تور بی اندیشه یورش می برد: میانین برادر چون او را بدید / کمان را بزه کرد و اندر کشید اما تنها ایرج است که در آغاز می اندیشد و سپس می تازد: دگر کهترین مردِ با سنگ و چنگ / که هم با شتاب است و هم با درنگ ز خاک و ز آتش میانه گزید / چنان کز ره هوشیاری سزید و اما ایرج، آنگاه که به فرمانروایی ایران می رسد، در برابر بیشی جویی برادران آزورزش، روی به منش صوفیانه می آورد، فریدون به وی پند میدهد که: بدو گفت شاه:ای خردمند پور / برادر همه رزم جوید، تو سور؟ تو گر پیش شمشیر، مهر آوری/ سرت گردد آشفته از داوری تو گر چاشت را دست یازی به جام / وگرنه خورد، ای پسر! بر تو شام ایرج در پاسخ میگوید: دل کینه ورشان به دین آورم / سزاوارتر زآنکه کین آورم و با برادران نمی آویزد، بلکه در حالی که دو سپاه تور و سلم پیشوایی او را میپذیرند نیازورزانه به درگاه تور رفته و به او میگوید: من ایران نخواهم، نه خاور، نه چین / نه شاهی نه گسترده روی زمین بزرگی که فرجامِ او تیرگیست / بر آن مهتری بر، بباید گریست سپهر بلند ار کشد زین تو / سرانجام خشت است بالین تو مرا تخت ایران اگر بود زیر / کنون گشتم از تاج و از تخت سیر مرا با شما نیست ننگ و نبرد/ دلت را نباید بدین رنجه کرد زمانه نخواهم به آزارتان / و گر دور مانم ز دیدارتان جز از کهتری نیست آیین من / "مباد آز و گردنکشی دین من" بدبینی ایرج به زندگانی و دید صوفیانه ی وی به فرمانروایی و نیازورزی بی اندازه او پیش برداران، تا جاییست که حتا در برابر کشته شدن به دست تور، پایداری نمیکند بلکه پیوسته او را پند میدهد که مکن خویشتن را ز مردمکشان / کز این پس نیابی خود از من نشان یا: مکش مر مرا کت سرانجام کار / بپیچاند از خون من کردگار بسنده کنم زین جهان گوشه ای/ به کوشش فراز آورم توشه ای مکش مورکی را که روزی کش است/ که او نیز جان دارد و جان خوش است جهان خواستی؛ یافتی؛ خون مریز! / مکن با جهاندار یزدان ستیز و بدین گونه، رفتار اوی، شوند گستاخ تر شدن دشمن بداندیش میشود تا جایی که صدها سال جنگ ایران و توران را در پی می آورد. فروتنی در برابر گردنکشان اشتباه بزرگی است، چرا که این کار آنها را گستاخ تر و بی پرواتر مینماید. آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که: "جنگ بد است و باید مهربان بود، درگیری کار بدیست" را رد میکنند، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت (حکیم اُرُد بزرگ) اگر ایرج، پند فردوسی را میشنود که می نهیبد: که گر نامِ مردی بجویی همی / رخ تیغ هندی بشویی همی ز بدها نبایدت پرهیز کرد / که پیش آیدت روز ننگ و نبرد زمانه چو آمد به تنگی فراز / هم از تو نگردد به پرهیز باز "چو همره کنی جنگ را با خرد / دلیرت ز جنگاوران نشمرد خرد را و دین را رهی دیگر است / سخنهای نیکو به بند اندر است" و در پیرو گفت پدر خردمند خویش، فریدون، به جنگ برمیخاست، تور، بیشی جویی را به کنار مینهاد، چرا که آزورزی، گونه ای ناباوری به خویشتن و ناخویشتنداری است. ازیرا درازدست، در برابر فرادستی ابرمرد، فرومیهلد و خویشتن را می بازد زیرا نیروی وی از درون نمیجوشد، او خود باور نیست، او خشم زاده ی مرگ را به بیرون از خویش فرامیفکند. اما بسنده است که این ناتندرست، در برابر خویش، نیازورزی (خوبی صوفیانه) ببیند، درنده خوتر گشته، آزورزی را دوچندان خواهد کرد. نیامدش گفتار ایرج پسند / نبُد راستی نزد او ارجمند سخن چند بشنید و پاسخ نداد / همان خشم بودش، همان سرد باد یکی خنجر از موزه بیرون کشید / سراپای او چادرِ خون کشید نمونه ای دیگر از "خوبی صوفیانه"، کردار سیاوش شاهزاده و پهلوان ایرانی در برابر افراسیاب تورانی است.سیاوش پهلوانی است ستبر بازو، اما در هنگام کشته شدن، به جنگ برنمیخیزد. صوفیگری یکی از کهن الگوهای مردان این مرز و بوم است که بارها و بارها در تاریخ ایران اندیشه ی خویش را بر ذهن ایرانیان بار گردانیده است. چه نیکوست که فرمانروایان به جای "خوبی صوفیانه" چنگالی نیرومند از "نیکی مردانه" داشته باشند. بخش دوم : حکیم ارد بزرگ می گوید : سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه میکنند چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد / که آزاد را، کاهلی بنده کرد (فردوسی بزرگ) در آیین ایرانیان، ستایش شده است کاشتن درختان و آباد کردن زمین، بیوگانی، رنج کشیدن در کار و هرگونه تلاشی در زیستن زمینی، تا آنجا که زرتشت با آیین مینویی برخیِ گاو به دست میترا میستیهد، و آدمیان را به باور نداشتن اندیشه های صوفیانه پند میدهد. او ستاینده زمین است و با خواردارندگان آن میانه ای ندارد. خواه کرپن ها و کویها باشند خواه گئوتم (بودا). در کتاب های آیینی ایران، برترین زمین آنجا شناسانده میشود که مردی بر روی آن به کشت میپردازد و بدترین زمین جاییست که بی کشت و رنج بماند. ایرانیان نژاده با زاریستن و آه و نیازورزی سوی ایزد هیچ میانه ای ندارند. آنان، نان، از بازوی خویش میخورند، و سر به گریبان "در بحر مکاشفت مستغرق نمیشوند"، شاید روزیشان از "ملکوت" برسد. بکارند و ورزند و خود بدروند/ به گاه خورش، سرزنش نشنوند تن آزاد و آباد، گیتی بدوی/ برآسوده از داور و گفتگوی ز فرمان؛ تن آزاده و خورده نوش/ وز آواز پیغاره، آسوده گوش (گزارش فردوسی از کشتورزان) کاهلی و سستی در آنان راهی ندارد، هرزه درایی نیز نمیکنند، چرا که میدانند هر کشت، چه میوه ای به بار می آورد و هر تخشایی چند گام به جلو است، پس به گزافه "طی الارض" نمیکنند و اهل معجزه و کرامات نیز نیستند. خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم / شطح و طامات به بازار خرافات بریم سوی رندان قلندر به ره آورد سفر / دلق بسطامی و سجاده ی طامات بریم (حافظ) روزه گرفتن در باور ایرانی گناه است، زیرا آنها میدانند: ز نیرو بود مرد را راستی/ ز سستی کژی آید و کاستی گفتار در آسیب شناسی یکی از مهمترین آک های (آهو، عیب) فرهنگ ایرانیان از همینجا سرچشمه میگیرد که چگونه دریوزگان یاور اهریمن در باور ایرانیان پیش از اسلام، به درویشان مرد خدا در پس از اسلام دگرگون جای شدند. از دیدگاه تبارشناسی واژگان، این تنها یک دگرگونی در واج های یک واژه نبود (تبدیل شدن "دریوزه" و "دریوش" به "درویش") بلکه جابجایی بنیادینی در اندیشه ی یک ملت معنی میداد. البته، رخداد والایش پایگاه درویشان از جایگاه پست پس از کاستِ بشکوهان، به بالاترین جایگاه مینوی هاژه، در زمان یورش تازیان نیاغازید. این فرآیند کمینه، 300 سال دیرینگی داشت. مسیحیان که چندی بود در روم، پایگاه رسمی دولتی برای پراکندن آیینشان یافته بودند روی به ایران آورده (پیش از رسمی شدن مسیحیت در روم کنستانتین، ارمنیان مهرپریستار، مسیحی شده بودند)، آیینشان را بازگو میکنند. دین آنها در رویارویی با اندیشه ی ایرانی، گوشه گیری، زن نخواستن و روزه گرفتن را خیر میداند. اخلاقیات و میل به زیست در آنها جایی نه در روی زمین پاسخ داده میشود، و اینها همه با اندیشه ی ایرانی همستارند. "مانی" نیز با انبارش اندیشه های گنوستیکی، هندی و مسیحی با مینه های زرتشتی، آیینی نو می آفریند که در آن زهد و صوفی گری، با نبرد روشنایی و تاریکی آمیخته گشته است. اندیشه های صوفیانه، که در مغز ایرانی هیچگاه مجال راه یافتن نداشت؛ این بار آمیخته با خوراک فلسفه ایرانی یعنی نبرد میان نیکی و بدی به خورد باشندگان ایران میرود و اثر خود را نیز میگذارد. کتاب پهلوی "دینکَرد" در فرگرد «دوازده اندرز مانی گجست در برابر ده اندرز آتورپات ماراسپندان» برخی اندیشه های مانی را چنین میشمارد: 1. روان آدمی کنام کینه و دروغان دیگر است 2. آدمی نباید کار کند و باید همه منابع خوراک و زندگی را در این جهان نابود سازد 3. هیچ خانه ای نباید ساخته شود 4. هیچکس نباید زن ستاند و فرزند آورد 5. هرگونه دادگاه و داد و داوری را باید برانداخت 6. باید کشاورزی را از میان بُرد 7. بنیاد گیتی پوست است 8. دوست داشتن گیتی گناه است و آفریننده آن بدکار بوده است 9. سخن از مینوی نیک یاوه است و هیچگونه امید رهایی و نیکبختی در آن نیست 10. تن آدمی خود دروغ است 11. ایزدان نه ساکن تن آدمی بلکه زندانی آن هستند 12. جهان هرگز آراینده و فرگشتی نخواهد داشت بلکه با آتشی که تا جاودان آن را میسوزاند نابود خواهد شد بدینگونه آیا نمیتوان پرسید چگونه شاهی چون شاپور نخست، در جایگاه یک فرمانروا و به ویژه یک شاه ایرانی همچون نماد زمینی اهورامزدا، میتواند به این اندیشه ها آزادی بخشد و یا روی خوش به آنها نشان دهد؟؟! در این دوران، موبدان زرتشتی نیز به وارون نیاکان دینیار خویش توانایی نواندیشی و پیرایش دین از خرافات را ندارند. تا جایی که حتا، "گزارندگان اوستا در روزگار ساسانیان، معنای یک دسته از واژه های اوستا را که دیگر در ایران زمین روایی نداشت در نیافته اند. (ابراهیم پورداود)" آیین های "پتت (توبه)" به اندیشه ی ایرانی راه یافته و قربانی کردن چون دوران پیش از زرتشت، باز، انجام میشود. جوانانی که هزاران سالست پهلوانانه در آیین میترا، مردانه زیسته اند و دو هزاره است به پویایی و تلاش در راستای آیین مزدیسنا خو گرفتند، در همنشینی با صوفیان این خواردارندگان زمین، جنگ افزارهایشان را رها کرده، زمین را آباد نساخته، رزم و پادرزم را از یاد برده اند. آموزه های زرتشت آدمی آفریده شده است تا در پیکار با بدی ها، یاور اورمزد باشد. این در حالیست که در اندرزهای آذرباذ مارسپندان هیربد بزرگ شاپور دوم آمده است: "به بدان بدی مکنید، چه بدی او، از کردار خویش بدو رسد". چگونه میتوان چنین اندیشه ای را که آمیزه ای ست از باورداشتهای زروانی و عیسوی و بودایی، با اندیشه ی بنیادی دین زرتشت سازگار نمود؟ همچنین در کتاب مینوی خرد نوزده نیکی بر میشمرد که یکی از آنها "دشمنی نکردن" با دیگران است. نیز پند میدهد که "به هیچ نیکی گیتی نباید دل خوش کرد"، "بسیار گیتی آرای نباید بود"، "کسی شایسته تر است که گیتی را رها کند و مینو را بگیرد". این کیبِش از آیین بنیادین ایرانی تا بدانجا پیش میرود که موبدان موبد ساسانی، "تنسر، افلاطونی مذهب بود و شاهی را از پدرش به میراث یافته بود اما ترک آن گفته و گوشه نشینی گزیده بود. (مجتبی مینوی)" این مرد که به گفته ی خویش 50 سال ریاضت کشیده و گوشه نشینی گزیده و همسری نگرفته است و گیتی را زندان و آدمی را زندانی آن میداند، چگونه میتواند آموزگار باورهای راستین اشو زرتشت باشد؟ نیکی و آراستگی و مالداری و قدرت و هنر و شایستگی، به کام و کردار مردمان نیست، بلکه به تقدیر سپهر و کام و خواست ایزدان است (مینوی خرد) پرسید دانا از مینوی خرد که به خرد و دانایی با تقدیر میتوان ستیزه کرد یا نه؟ مینوی خرد پاسخ داد که حتا با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم با تقدیر نمیتوان ستیز کرد! کجایند ایرانیان کهنی که باور دارند خواست آسمانی قرینه ی خواست زمینی آنهاست؟ رستم فرخزاد به وارون نیای خویش رستم دستان بسیار تقدیر باور است: بدانست رستم شمار سپهر / ستاره شمر بود و با داد و مهر بیاورد صلاب و اختر گرفت / ز روز بلا دست بر سر گرفت یکی نامه سوی برادر به درد / نوشت و سخنها همه یاد کرد: ز بهرام و زُهرست ما را گزند / نشاید گذشتن ز چرخ بلند همان تیر و کیوان برابر شدست / عطارد به برج دو پیکر شدست همه بودنیها ببینم همی / وز آن خامشی بر گزینم همی کزین پس شکست آید از تازیان / ستاره نگردد مگر بر زیان حال آنکه رستم دستان به اسفندیار بنهیبد: که گفتت برو دست رستم ببند / "نبندد مرا دست، چرخ بلند !!" آیا شکست ناپذیری رستم دستان، و شکست پذیری رستم فرخزاد بدین شوند نیست که تهمتن آماده است شاخ چرخ گیتی را اگر سرگِرانی کند بشکند، اما فرخزاد بر این باور است که: نشاید گذشتن ز چرخ بلند؟ آیا شکست ایران از تازیان از این رو نیست که جوانان این مرز و بوم صوفی مسلک شده اند؟ "آیینی که آدمی را به گوشه نشینی وادار کند دوامی نخواهد داشت (حکیم ارد بزرگ)". مردمی نیز که چنین آیینی را بپذیرند دیری نخواهند زیست. و گفتنی است که پس از فراگیری اسلام، اندازه ی ناتوانی و پس نشینی برخی از ایرانیان و به ویژه زرتشتیان تا بدانجا پیش میرود که نه تنها ریشه ی نژادی شاهان باستانی خویش را به سامیان وامیبندند و بدین گونه شالوده ی آگاهی ملی و تاریخی خویش را ویران میسازند، بلکه گاه خود زرتشت را با ابراهیم و یا دیگر پیامبران بنی اسرائیل یکی میشمارند (کتاب شاهنامه فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران- استاد مرتضی ثاقب فر) "آنان که در کنار ما زندگی میکنند، اما کنشی ندارند و وارستگی را در پشت کردن به جهان می دانند، گوشه نشینی می کنند و همه چیز را گذرا می دانند تکه گوشتهای هستند که هنوز از جهان حیوانی خود به دنیای آدمیان پا نگذاشته اند . آنکه ما را به این جهان آورد فر و خرد را مایه رشد ما قرار داد ، باید به آنان گفت خرد و دانش را انکار کردن با خوابیدن و مردن تمیزی ندارد (حکیم ارد بزرگ)" اگر به صوفیان گفته شود جنگی در راه است، دشمن به میهن تاخته است، کاری کنید؛ خواهند گفت: جایگاه ما در لامکان است، اینجا نشد، جای دیگر، اما جنگ بی جنگ که بیزاری ما از هرگونه کنشی آمیخته به خون است. دو نمونه از صوفیان نام آشنا که اینگونه کرداریده اند، یکی"ابوسعید ابوالخیر" که در حمله ترکان به میهن اهوراییمان، دوستِ دزد بود و انباز کاروان، پولهای غارتیده شده ی مردم به دست ترکان را خرج خانقاهش کرده دم بر نمی آورد. همچنین "نجم الدین دایه" نویسنده ی کتاب مهم عرفانی "مرصادالعباد"، زن و فرزند را در یورش مغولان به جا میگذارد و فرار میکند. به هر روی، ایرانیان که پیوستگی میهنشان در درازای تاریخ، مدیون اندیشه ی کنشگر و کارایشان بود، در چنگال اندیشه ی صوفیانه، وادار شدند تا در برابر "تازیانِ مارخوار اهرمن چهره" سر فرود آورند. بخش سوم : حکیم ارد بزرگ میگوید: صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند میگویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی میگردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است! حال آنکه هدف آدمی از زیستن، و درک زوایای پنهان دانش است. به جای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد ببخش و بخور هر چه آید فراز / بدین تاج و تخت سپنجی مناز چه جویی همین زین سرای سپنج؟ / کز آغاز رنج است و فرجام رنج چنان دان که گیتی تو را دشمن است / زمین بستر و گور پیراهن است (گفتارهای صوفیانه در شاهنامه) کردارهای همراه با آز و نیاز (نیاز= نه آز)، که رد پای آن را در تاریخ ایران به آسانی میتوانیم بیابیم، در باور ایرانیان از گونه کردارهای اهریمنانه به شمار میروند. انسان آزورز، با بهره گیری از ویژگیهای فرهمند نمایانه ی، با گردآوری نیرو، ناخویشتنداری و خشم اهریمنی خود را بر سر نیروهای کمینه طبیعت فرو میریزد. نیازورز نیز، همچون آزورز خشمی در درون خود دارد، اما از داشتن ویژگیهای برون گرایانه محروم است، ازین رو بیکنشانه، خشم را به درون خویش فرومیفکند تا بنیانهای درون را نابود سازد. او از زیستن در گیتی رنج میبرد، زیرا چنانچه بخواهد پای در جایگاه هستومندان و زندگی باوران بگذارد، وادار میشود بی کنشی گذشته را به کناری نهد. و این برابرست با زایایی در هر درنگ و درگیر شدن در کوچک و بزرگ پیشامدهای زندگی که صوفی، نه مرد آنست که با غمش برآید. او استاد تفسیرهای "به وارون" است. به او میگویند "غنیمت شمار این یک دم عمر را"، اندیشه بر این است که درنگی از زندگی را هم در تلاشندگی هدر نده، و او تعبیر میکند: باید رویدادهای جهان را به کنار بنهیم و در خود فرو رویم. او می اندیشد اگر غذا نخورد و کنش جنسی اش را با واکنشی به تناسب آرام نگرداند، آنگاه "نیاز" از بین میرود. درینجاست که فردوسی وخشور به زبان می آید و میگوید: ز پرهیز هم کس نجست از نیاز [تو را ای صوفی پند میدهم که نیاز، همچو آز، از درون میجوشد. اگر نخوری و نخوابی و نزیوی، گرد اینکه نیاز از میان نرفته است، آن را هم تشنه تر ساخته ای]. گفته ی فردوسی، هفتصد سال پیش از پدید آمدن فلسفه ی "کانت" بازگو شده است، مینه آن از درون فرهنگ ایران میجوشد. نمونه: نه چندان بخور کز دهانت برآید / نه چندان کز ضعف جانت بر آید (سعدی) "نیاز" را به دو گونه میتوان گزارش داد و تفسیر کرد. "نیازمندی" یا نخستین تفسیر از نیاز گویای آنست که بدون چنین غریزه ای ، هیچ کنشی به سوی فرگشت راهگشا نخواهد بود. همستاری میان خرسندی و نیازمندی، آن کشاکشی از تضاد است که آدمی را از هستی خویش آگاه میکند و او را به سوی پر کردن چاله های نیازمندی و فرگشت فرامیخواند. اما "نیازورزی" یا دومین تفسیر از نیاز گویای رنج آور بودن این غریزه است، چرا که نیازمندی، تکاپویی را در دگرگونی ساختن درون موجب میشود، که صوفی با تن ناتندرست و اندیشه ی بیمار هرگز نمیتواند بار آن را به دوش کشد. آزورزی و نیازورزی هر دو زاده ی مرگند، هر دو تشنه اند. و این تشنگی به وارون آنچه که خواجه نصیر میپندارد تنها با میانه روی در این دو، سیراب نمیشود.بلکه باید غریزه ای دیگر را به کنش انداخت. غریزه ای که با مرگ و نازندگی همستار باشد. و آن غریزه ی زندگیست که شادی از آن میتراود. از آن دو مینو که در آغاز در اندیشه پدیدار شدند، یکی زندگیست و دیگری نازندگی (گاتاهای اشو زرتشت) در سه هزارساله ی سوم آفرینش (گمیزش)، با آمیخته شدن نیکی و بدی است که آدمیان به باشندگی رسیدند. ازینروست که غریزه ی مرگ و زندگی تا رستخیز که باز این دو از هم جدایی میگیرند؛ تا همیشه به جنگ ایستاده اند، در اساطیر تنها از کیخسرو نام برده شده که توانست با ویچارشن (جدایی،گزارش) نیکی و بدی (زندگی و نازندگی)، بی رستخیز، زنده به مینو رود. زیرا تنها در مینو است که بدی و نیکی، زندگی و نازندگی، مینویی و جدا از هم زیست میکنند.. غریزه ی زندگی، مرگ را میزداید، جان را استوار میگرداند و روان را پالایش میدهد. زیستن در گیتی و رنج کشیدن در آن، پایستگی جان را در پی می آورد و تندرستی میبخشد. غریزه ی زندگی، اهرمهای غریزه ی مرگ چون خشم و ویرانگری و میل جنسی را از چنگ او میستاند و با والایش آن، "هنر" را پدید می آورد. موسیقی، دبیره نگاری، نگارگری و ….. همچنین هنر زیستن، هنر عشق ورزیدن، هنر نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری و چه بسا "هنر رندی" از دیدگاه حافظ، همه و همه والایش همان غرایز ساده و نخستین آدمی اند. با این تفاوت که این بار ابزاری در دست غریزه ی زندگی اند. و اما صوفی که رنج، از دیدگاه او سخت ترین سهش ها (حس) است. نه اینکه درد و رنج به خودی خود از توانِشِ او فراتر باشد، درد و رنجی که او میکشد هرگز از درد و رنج دیگران بیشی نمیگیرد و چه بسا کمتر هم هست؛ اما، در وی، سامانه ی پایداری و به سفت جان کشیدنِ درد، ضعیف است. زیرا هرگز با رنج خو نگرفته است و عادت به درد کشیدن ندارد. زیرا به درد آمدن اندام و روان از آفرینش و کار و سختی زاده میشوند، که او با آن بیگانه است. صوفی، در حقیقت با گزیدن "نازندگی" نیروی جان و روان خویش را میکاهد و هرچه درین روند پیش میرود، دردهایی را که در گذشته میتوانست تحمل کند، اکنون برای وی گزنده تر و کشنده ترند. او در دگرگونیها، کرانِگی میگزیند، دگرگونیها عبارتند از زایش و مرگ پدیده ها، که بی هر کدام دیگری معنای خود را از دست میدهد…. آنها زیستندگان در این جهان نیستند. گرچه امید نیست به آن جهان هم برسند روزی شاگردی از کنفوسیوس پرسید که خویشکاری انسان درباره ی روح چیست؟ کنفوسیوس پاسخ داد: «پیش از آنکه خویشکاری خود را درباره ی زندگان انجام دهیم چگونه میتوانیم خویشکاری خود را درباره ی روح مردگان انجام دهیم؟». و زمانی شاگرد با پافشاری درباره ی مرگ پرسید؛ استاد گفت: «پیش از آنکه بدانیم زندگی چیست، معنی مرگ را چگونه خواهیم دانست؟» دور نیست، صوفیانی که زیستندگی این جهان را درنیافتند، بودِش آن جهان را نیز درنیابند. چرا که آنان، آنچه را که در آن روانند در نمی یابند، خواه در این جهان غرقه باشند، خواه در آن. به همین شوند نیچه، جنگ را میستاید. جنگ، آدمی را از هستی خویش می آگاهاند و او را به توانِش سختیها وادار میسازد. جنگ از پدید آمدن روان و جانی بیمار جلوگیری میکند. جنگ و سختی از پس خود ابرمردان را برجای میگذارد. در جنگهاست که صوفیان میانجیگری را به کرانجی خواهی دگرگون میکنند. صوفیان تاریخ ایران، همستار با آنچه در آغاز راه بدان باور داشتند (جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه)، خشم روان شده در درونشان را چونان آزورزان به بیرون فرافکندند و آزورزی پیشه گرفتند. برای نمونه: صوفیان فارس به ویژه به پیشوایی ابواسحاق کازرونی (مرگ در 426 هجری) زندگی را چنان بر زرتشتیان تنگ میکنند که به راستی میتوان گفت با پایان یافتن سده ی چهارم هجری موج کوچهای پی در پی زرتشتیان به هند نیز فزونی میگیرد. | ||
Posted: 18 Sep 2011 10:30 AM PDT ساختار در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان حکیم ارد بزرگ می گوید : ساختاری که با سرشت آدمی سازگار نباشد توان پایداری ندارد. نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . از دیدگاه نگرش به شالوده ی ساخت و بهره برداری، دو گونه ساختار داریم. ساختارهای ابزارواره(مکانیکی)، و ساختارهای اندامواره(ارگانیکی) ساختارهای ابزارواره ای، با اراده ی آدمی ساخته میشوند. چنین سازه هایی، ماشینی هستند که ما بر اساس بهره مندی و بهزیستی خود میسازیم و برای رسیدن به هدفهای خود آن را اداره میکنیم. برای نمونه، دولتِ ابزارواره، ساختاریست برآیند قراردادی که برای نظم آفرینی و امنیت به بهای کراندار کردن کنشهای آدمی بسته میشود. دولتی چیزی را فراهم میکند که طبیعت پوشش نداده است و آن آشتی و امنیت و آزادی هاژمانی است. ساختارهای اندامواره ای، به اندامواره های پیشرفته ای مانند میشوند. اینگونه ساختارها، تنواره ای زنده و دارای گوناگونی و پیچیدگی اند. برای نمونه، دولتِ اندامواره، ابزاری نیست که انسان برای رسیدن به هدف ویژه ای آن را ساخته باشد، بلکه مانند خانواده و جامعه، اندامواره ایست که خود دگردیسی و فرگشتگی یافته است. افلاطون را نخستین و بزرگترین نماینده ی دیدمانِ اندامواره ای میدانند. البته به آسانی میتوانیم ایرانیان و هندیان کهن را پیشرو افلاطون بدانیم چرا که همسان دانستن ساختارها و طبقات اجتماعی به اندامهای انسان نخستین بار به دیده ی دو خواهرِ آریایی ایران و هند آمده است. «هاژمان آرمانی افلاطون از سه طبقه پدید می آید: "فرمانروایان" که در پیکر هاژمان همانند "سر" اند "رزمیاران" که در پیکر هاژمان همانند "سینه" اند "پیشه وران" که در پیکر هاژمان همانند "شکم" اند (کتاب شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان؛ فتح الله مجتبایی) در نوشته های پهلوی نیز همسانی ای میان طبقه ها هاژمان و اندامهای انسانی چند بار آمده است: در دینکَرت در گفتگو از برتری دینیاران بر سایر طبقه ها، دینیاری(asronih) با "سر"، رزمیاری(arteshtarih) با "دست"، کشاورزی(vastiyoshih) با پا مقایسه شده است. این زنجیره در کتاب "شکندگمانیک ویچار" نیز آمده است. جداسری میان ساختارهای ابزارواره و اندامواره از آنجا می آغازد که ساختار ابزارواره را بر پیکره ی هاژه سوار میکنند. به گفته ی دیگر هنگامی که ساختارها ابزاری در دست ما باشند تا به کمک آنها اهداف خویش را بر جامعه هموار کنیم چنین ساختاری، ابزارواره است چرا که میان خانواده و جامعه با ساختار چیره بر آن دو (ساختار دولت) جداسری مینهد. اما ساختارهای اندامواره، خود، برآمده از خانواده و جامعه اند. آنها را هرگز نساخته اند، زیرا چنین ساختارهایی ریشه در کهن دوران زیست آدمی دارند. دولتی که ساختار اندامواره دارد برآیند همه ی نیروهای هاژمان خویش است. چنین دولتی، ساختاری استوار و پویا دارد، زیرا بر خواست مردم ساخته شده است. دومین تفاوت میان ساختارهای اندامواره و ابزارواره در نرمی و خشکی آنهاست. خانواده و جامعه، ساختاری را بر خود میپذیرند که زیست خود را از آنچه از آن برآمده بگیرد. به گفته ی دیگر، دو نهاد خانواده و جامعه، فرمانروایی دولتی را بر خود میپذیرند که ریشه در سنتهای آنان داشته باشد. چنین ساختاری بسیار نیومند و پایدار خواهد بود، چونان ساختار خانواده و جامعه که از آغاز تاریخ آدمی با وی بوده است، ساختار اندامواره، برآیند خانواده و جامعه است ازین رو، به اندازه ی خانواده و جامعه پایداری خواهد داشت. سومین تفاوت میان این دو گونه ساختار، در فرآیند بازسازی آنهاست. میدانیم که هیچ ساختاری بدون نوسازی نمیتواند زمان درازی کارا بماند. نگهداری ساختارهای بیمار از نادانی است، باهوش کسی است که ناراستی ها از خویش دور کند و تن به راستی دهد (حکیم اُرُد بزرگ) ساختارهای "اندامواره" نوسازی خود را از خواست و اراده ی "آنچه از آن برآمده اند" میگیرند. چنین ساختارهایی هنگامی در بیشینه ی تدرستی و نیرومندی به سر میبرند که زیرسازه هایشان تندرست و نیرومند باشند. چنین نگرشی، بسیار همسان با دیدگاه افلاطون است. وی به جای آنکه بپرسد، خودکامگان [دیکتاتور] چگونه فرمانروایی خود را بر مردم جایگیر میکنند؟ از خود میپرسد، چرا مردم فرمانروایی خودکامگان را بر خود میپذیرند؟ زیرا در اندیشه ی وی دولت، گرایش خود را از مردم زیر دست خویش میگیرد. و اما بازسازی ساختارهای "ابزارواره" که ریشه در خواستِ فرمایشی فرمانروا برای بهبودی در نتیجه ی کارها دارد. چنین دیدگاهی را در تاریخ کنونی ایران به روشنی میبینیم. مردم ایران در دوران پهلوی، برای شاید نخستین بار، به معنی حقیقی، مزه ی ساختارِ دولتِ ابزارواره ی مدرن را میچشند. رضاشاه و پسرش که با دید ابزارواره ای به ساختار دولت مینگرند، در تلاشند تا جامعه را به پذیرش پیشرفت وادار سازند و این در حالیست که جامعه خواستهای مذهبی و احساسی ژرفی دارد که ساختارِ چیره ی دولت، برای ارضای این خواستها برنامه ریزی نشده است، ازین رو انقلاب روی میدهد. "هگل" که یکی از بزرگترین اندیشمندان اندامواره اندیش است. دولت را ساختاری برآیند نهادِ خانواده با پادنهادِ جامعه میداند که با همنهادیِ آن دو، میان آدمیان یکپارچگی میآفریند. حکیم ابوالقاسم فردوسی نسبت به ساختار دولت دیدی انداموارانه دارد. کتاب سترگ "شاهنامه" که بازتابی راست گفتارانه از روان ملی ایرانیان است، برای سرزمین اهورایی ایران، نرمترین و نیرومندترین ساختار دولتی را ساختار شاهنشاهی میداند، چرا که شاهی، از "سنت پدرانه" خانواده و اجتماع برآمده است ساختار انداموارانه ی خانواده، هاژه و دولت بر گرد مشروعیت پدرسالارانه چرخ میخورد. (پدرسالاری مینه ای ساختاری دارد و با پدرسالاری رنگ و رو رفته به معنی "این تنها پدر است که حق سخن گفتن دارد" جداسر میباشد) مینه ی "پدر" در ایران ریشه در آیین مهر دارد. جایی که رهرو در بالاترین پلکان سیر و سلوک به جایگاه پیری یا پدری میرسد (بنگرید به همسانی آیین مهر با پلکان پاپ که ریشه در این آیین دارد). در اندیشه ی ایرانی، خانواده، گِردِ اینکه برآورده کننده ی نیازهای نخستین آدمیست، نیازهای بالای زنجیره ی اندیشه اش را نیز برآورده میسازد، از این رو "پدر" به معنی "سرپرست کودکان تا زمان بالندگی" آنگونه که جان لاک با دید ابزاروارانه اش می اندیشد نیست. فرزندان ایران همیشه حتا پس از بالندگی نیز با او پیوندی روحانی دارند. ساختار پدرانه گستره ای از خُردترین پایگاه اجتماعی، "خانواده" تا بالاترین پایگاه اجتماعی "شاهی" دارد. شاه، پدر ملت است، چرا که همچون پدر خانواده، با فرهمندی سلطنت میکند، نه حکومت. به وارون اندیشه ی ماکس وبر؛ از دید ایرانیان چیرگی پدرانه همگام با چیرگی فرهمندانه است، نه در همستاری با آن. شاید بدین شوند است که ایرانیان، کوروش را "پدر" و داریوش را "سوداگر" مینامیدند (به گفته هرودوت). داریوش نسبت به کوروش، دیدی خشکتر و ابزاروارانه تر به دولت داشت. او برای نخستین بار دیوانسالاری را بنیان مینهد و به وارونِ چشمداشتِ مردم، از آنان مالیات میگیرد (گرفتن مالیات یک نیاز بایسته است)، پس مزه ی شورش را نیز میچشد. به وارون، کوروش بر اساس خواستِ ملتهای زیردست هیچگاه از آنها مالیات نگرفت و شگفت آنکه هیچگاه با شورش روبرو نشد. در مقایسه با ساختار داریوش، ساختار کوروش نرم تر و پایدارتر و نیرومندتر بود، گرچه بدیهیست برای پایِش چنان فرمانروایی بزرگی، به کار گرفتن دولت ابزارواره، بایستگی دارد. هرچه به پایان هخامنشیان نزدیک میشویم، ساختار شاهنشاهی خشکتر میگردد و شاهنشاهان که از دیدگاه نرم و اندامواره اِی نیای بزرگ خود کوروش دوری گزیده اند، پایداری ساختار خود را در برابر اسکندر هرومی از دست میدهند. ساختارهای زیستی گیتی را میتوان از دیدی دیگر به هفت دسته بخش کرد [دسته بندی بیلدینگ]: 1. ساختارهای ایستا (استاتیک) 2. ساختارهای پویا (دینامیک) 3. ساختارهای بازخوردی (سایبرنتیک) 4. ساختارهای تک یاخته ای 5. ساختارهای گیاهی 6. ساختارهای انسانی 7. ساختارهای اجتماعی در این بخش بندی، هر چه از بالا به پایین می آییم، ساختار نرم تر و زنده تر و پیش بینی ناپذیرتر میگردد. پویایی و مرگ و زایایی در این زنجیره از بالا به پایین افزایش می یابد تا جایی که در ساختارهای انسانی و اجتماعی به ذهن آوردن هرگونه اندیشه ی جزم اندیشانه شکست خواهد خورد. دیدگاه خشک ابزارواره، در تلاش است تا با بارنهیِ ساختارهای ایستا، پویا و یا بازخوردی ای چون دیوانسالاری، ساختارهای انسانی و اجتماعی را به چیرگی خود درآورد. دیدگاه نرم اندامواره، کوشش میکند تا با هر ساختار به تناسب پایگاه آن برخورد کند. از این رو، نیرمندترین ساختارها که نرم ترین آنها نیز هست، ساختاریست که بر اساس سرشت آدمی بنیان نهاده شده باشد. چنین ساختاری را نمیتوان ساخت، بلکه باید کشف کرد و شناخت یا اگر فراموش شده، آن را با نوسازی، دوباره بر سر کار آورد. | ||
Posted: 18 Sep 2011 09:53 AM PDT رایزن در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان حکیم ارد بزرگ میگوید: فرمانروایان نیرومند، رایزنانی باهوش و کارآمد در کنار خود دارند ناهمسانی نهاد دیوانسالاری با فرهمندی همواره موجب دوگانگیهایی در دستگاه فرمانروایی دولتهای جهان بوده است. به ویژه در ایران که این دو همیشه با هم آمیخته بوده اند. ایرانیان در بیشتر دوران فرمانروایی خود بر گستره ی بزرگی از گیتی فرمان میرانده اند که موجب پدیدار شدن دیوانسالاری بزرگی درون ایران شده است. همچنین باورمندی ژرف ایرانی به "فره" شوندگرِ بر سر کار آمدن شاهی فرهمند در سر هرم دیوانسالاری شده است. در این میان باور به فرهمندی میتواند، همِستار با نهاد دیوانسالاری باشد. این تضاد، جدا از دوگانگی میان مینه های آن دو، از دوگانگی ساختار کدیوری (اقتصادی) دیوانسالاری و فرهمندی ناشی میشود. دیوانسالاری، تلاش میکند با دگرگون ساختن ساختار کار مردم، الگوی کار گروهی در خانواده را به الگوی کار هاژمانی دگرگون کند. چنین الگویی بر بالاترین جایگاه قدرت کشور یعنی بر قدرت شاه تاثیری ژرف میگذارد. شاهی که با مشروعیت فرهمندانه بر سر کار باشد، با قدرت افزون خویش میتواند کشور خویش را به هر سو که میتواند راهبری کند. اقتصاد در اندیشه ی او در پایگاه دوم و یا سوم اهمیت جای دارد، زیرا فرهمند، بی توجه به اندیشه های مادی است. اما شاهی که بر سر هرم دیوانسالاری نشسته و یا مشروعیت خود را از دیوانسالاری میگیرد، قدرت گزینش بسیار کمتری نسبت به شاهِ فرهمندِ ناب دارد. دیگر او تنها تصمیم گیرنده ی کشور نیست، به جای او، این دیوانسالاران هستند که راهبران نخست کشور هستند. شاه در جایگاه دیوانسالاری سلطنت میکند، نه حکومت! از آنجا که ایرانیان برای هر گرهی راهکاری متناسب با فرهنگشان دارند، دوگانگیِ میان دیوانسالاری دست و پاگیر با "اختیار ویژه" ی شاه فرهمند را با سر کار آوردن رایزنان باهوش و کارآمد، به یگانگی دگرگون کردند. «به شوند ویژگیهای فرهمندانه ی ژرف در اندیشه ی خاوریان است، که فرمانروایانشان حتی امروزه (1913 در پایان دوران قاجاریه) به نهادی فردی نیاز دارند تا مسئولیت کارهای دولت به ویژه شکستها را بر دوش بکشد تا مبادا به فرهمندی شاه در اندیشه مردم گزندی برسد.جایگاه سنتی "وزیر بزرگ" در چنین کشورهایی از همین واقعیت سرچشمه میگیرد. تلاش برای جایگزین سازی جایگاه وزیر بزرگ با وزارتخاته هایی که در زیر دید وزیران و به فرماندهی شاه اداره شوند در ایران طی نسل گذشته با شکست روبرو شده است. این دگرگونی موجب میشود شاه در جایگاه "رئیس قوه مجریه" قرار بگیرد و شخصا مسئولیت همه بد بهرگیریها و مشکلات مردم را به دوش بکشد، این نقش نه تنها باعث ناخرسندی و دردسر همیشگی او خواهد شد، بلکه باور به مشروعیت فرهمندانه او را خدشه دار خواهد ساخت. (دین،قدرت،جامعه ماکس وبر)» گفتار ماکس وبر گرچه باورپذیر به دیده میآید، اما گزاره ی او تنها شوند گزینش وزیر بزرگ در دستگاه دیوانی ایران نیست. چرا که گفتار درباره همکاری وزیر بزرگ یا بزرگ فرمادار، با شاهنشاه، شالوده در گفتاری فلسفی دارد که سوای اندیشه ی ایرانی، آن را در گفتار افلاطون نیز میبینیم. افلاطون برین باور بود که تنها یک شاه-فیلسوف میتواند بهترین گزینه برای فرمانروایی باشد. فیلسوفی که جوانی را در دانش فلسفه گذرانده و اکنون که او را به شاهی گزیده اند با ناخرسندی شاهی را بر دوش میگیرد. ریشه ی فلسفه ی افلاطون بیگمان به ایران باستان بازمیگردد. افلاطون در رساله ی الکیبیادسِ نخست، آموزشهایی را برمیخواند که به شاهان و شاهزادگان ایرانی به دست مغان داده میشد این آموزشها را در سنگنبشته های داریوش نیز میتوانیم ببینیم. در شاهنامه فردوسی که گنجینه ای از آداب و آیینهای ایران از کهنترین زمانه ها را درون دارد میبینیم که گزینش رایزن باهوش و کارآمد با برنام "دستور" از آغاز تاریخ ایرانیان انجام میشده است دوران کیومرث : سیامک خجسته یکی پور داشت / که نزد نیا جای "دستور" داشت دوران تهمورث : مر او را یکی پاک "دستور" بود / که رایش ز کردار بد دور بود خنیده به هر جای و "شهرسپ" نام / نزد جز به نیکی به هر جای گام اردشیر نخست : ز "دستور" ایران بپرسید شاه / که بدخواه را گر نشانی به گاه در دوران انوشیروان دادگر نیز میتوانیم حضور پرتوان و پررنگ "بزرگمهر" دانا را ببینیم ایزد فرزانگی، بوزرگمهر / آنکه بد نوشیروان را نام و ننگ مردی که هرباره خطاهای نوشیروان را به وی گوشزد میکند اما در پایان خود قربانیِ دستگاه دیوانسالاری میشود، چرا که: «دیوانسالاری میل دارد روشنفکر هاژه را به خدمتکاری خویش وا دارد (فرانتس نویمان)» همچنین در دورانهای اسطوره ای شاهنامه، هرگاه پادشاهان سخن رایزن را نشنوده اند گرفتار پیامدهای آن نیز شده اند. برای نمونه کاووس که سه بار گرفتار و بندی شد، یا نوذر که راه بیدادگری پویید. حتا افراسیاب دشمن ایران، هنگامی دچار بیشی خواهی میشود که اغریرث رایزن و خرد ناپیوسته ی خود را میکشد. چو از کارِ اغریرث نامدار / خبر شد سوی زالِ سامِ سوار چنین گفت: که اکنون سر بخت اوی / شود تار و بِیران شود تختِ اوی و سپستر هنگامی برای همیشه نابود میشود که "پیران ویسه" وزیر خردمند خود را از دست میدهد «شاهنشاه در ایران باستان نماینده ی ایرانیان و پاسبان آنان بود و توانا و شکوهمند و ارجمند به شمار میرفت، و مهان خردمند و کاردیده و نژادگانِ آزاده ی هوشیار او را در کارها یاوری و راهنمایی میکردند. از این رو شاهنشاه پیش از دستیازی به کاری مهم "میبایست" با داوران شاهی و نیز با نژادگان ایرانی رای زند و از آنان راهنمایی خواهد. داوران شاهی، هفت تن آزاده نژاد بودند که برای کمک به شاهنشاه و بازداشتن او از کارهای زیانبار و خطرناک برگزیده میشدند و تا هنگامی که لغزش و گناهی از ایشان سرنزده بود، بر جایگاه خود پابرجا بودند (کتاب کوروش بزرگ روانشاد شاپور شهبازی؛ رویه 413)» «در برخی از تنواره های سیاسی [چون ایران کهن] که قانون گذاری فرآیندی همیشگی نبوده است، قدرت اجرایی به دستان کسی سپرده میشده که سهمی نیز در قانون گذاری داشته است (رساله ای درباره ی حکومت؛ جان لاک)» در ایران کهن، در دوره ی فرهمندی ناب شاهان، رایزن شاه، تنها در جایگاه مشورتی قرار دارد زیرا این شاه است که هم قانونگذار است و هم اجراکننده ی آن، اما پس از درون آمدن دیوانسالاری، رایزنان، جایگاه اجرایی نیز یافتند. اما زنجیره ی فرهنگی، اشرافی، دینی کشور بدانها پروانه ی سودآوری برای خویش را نمیداد. چرا که، رایزن نباید سود روشنی در راهی که نشان میدهد داشته باشد….. رایزنی که کار اجرایی میکند، قابل اعتماد نیست (حکیم اُرُد بزرگ) زیرا خویشکاری و فلسفه ی پیدایش رایزنان، در نشان دادن راه سودمند و روشن به فرمانرواست، نه هر راهی که به سودمندی وی پایان میگیرد. «رایزنان دولت در حکم حافظه و یادمان پیکره سیاسی هستند (لویاتان تامس هابز)» | ||
ریش سفید در فلسفه و حکمت اردیسم Posted: 18 Sep 2011 09:49 AM PDT ریش سفید در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان حکیم ارد بزرگ می گوید : گِره هایی که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد . درد حکیم ارد بزرگ از دیوانسالاری مرکزگرا [گره هایی که به هزار نامه دادگستری باز نمیشوند]، در گزاره ی بالا به پیشنهادی گره گشا [باز شدن گره با ندای ریش سفید] راه میگشاید…. از آغاز تاریخ، ایرانیان، گره سختی های زندگی را به دست ریش سفیدان باز میکردند. ریش سفیدان خردمندان قوم بودند که بر اساس فرهمندی و کارایی و نه سنت "برتری بر پایه سن بیشتر" برگزیده میشدند. به گفته هرودوت، دیااکو، نخستین تن از زنجیره ی ریش سفیدان گره گشای تاریخ [نگاشته شده] ایران است که داستان برگزیده شدن وی به داوری و سپس شاهی را همگان میدانند. هنداد ریش سفیدگری ویژه ایران نیست و در جای جای زمین نشانه هایی از آن را میبینیم. بزرگترین نمونه زنده آن در خاور ایران بزرگ [افغانستان کنونی] با نام نشست "لویی جرگه" تا دهه ی پیش پابرجا بود. همچنین نشست های همسان دیگر چون ریش سفیدان اسپارت و …… نمونه گزینش آگاه و خردمندانه ی ریش سفیدگری را نخستین بار در زمان هخامنشی میبینیم. در جایی که دیوانسالاری مرکزگرای هخامنشی میتواند برای همه جهان نسخه ای یگانه بنویسد و بر بایدهای و نبایدهای اخلاقی، دیوانی، مدیریتی یکسان برای همگان پای بفشارد، شاهنشاه از نگرشی "چندگانه گرا" (پلورال) بهره میبرد و ساتراپهای 28 گانه ایران را در انجام آیینهای دیوانی؛ اخلاقی، مدیریتی آزاد میگذارد، به شرط پیروی سیاسی از قدرت مرکزی… انجامین نمونه رویارویی ریش سفیدی با دیوانسالاری به روزگار آغازین ذوره پهلوی باز میگردد که دولت برای پر کردن پسرفتهای چند صدساله ایران، با زنجیره کارهایی موازی کشور را به سوی مرکزگرایی بیش از اندازه میکشاند. برای نمونه در دادگستری، به جای آنکه از همیاری و هم اندیشی و یاری بی مزد و منت ریش سفیدان هر آب و خاک در گشودن اختلافات میان مردمی بهره بگیرد و دولتی فدراتیو پایه بگذارد بر سرسپردگی استانها و ریش سفیدان آن، از قانون دادگستری مرکزی، پای میفشارد. اما از دید دیگر، ریش سفیدی در برابر با دادگستری دیوانسالار، راهکاری پیمان گرا دارد. ریشه ی فلسفی این گفتار به مناظره سقراط با گلاوکن بر میگردد. او به وارون سقراط برین باور پافشاری میکند که آدمیان قانون را بنیان مینهند تا آن را نقض کنند و سپس چوپانی را نمونه می آورد که همگان او را مردی نیک میدانند. اما او با نادیدنی گشتن، به کوشک پادشاه رفته، با زنش همخوابه میگردد، او را میکشد و جای وی را میگیرد، و از گفتن داستان نتیجه میگیرد آدمیان همواره در صدد نقض قانون هستند. اما در اندیشه ی ایرانی، به ویژه در شاهنامه "پیمان بانی" جایگاهی والا دارد. پهلوانان و مردم در شاهنامه، با زنجیره ی قانون به یکدیگر زنجیر نمیشوند، آنها از هیچ قانون دولتی پیروی نمیکنند، مگر داد یا قانونی که در میان همه ایرانیان و گاه جهانیان همگانی است و آن "انجام پیمان" است و پشتیبانی انجام آن بر گردن، آیین مهر، (میترایی که با هزار چشم مردم را میپاید که مبادا پیمان شکنی کنند) می باشد. آیین مهر که ردپای آن را حتا امروز در آیین زورخانه و سنت ریش سفیدگری میبینیم، به مردمان می آموزد فراتر از هر اجبار در پیروی از هر قانونی، خود ضامن انجام پیمانهای خویش با دیگران باشند، در اندیشه ایرانی، ضمانت اجرای قوانین و ضامن اخلاق، دستگاه دولت و ترس مردمان از پادافره او نیست، [به وارون اندیشه ی هگل که دولت را به وجود آورنده ی اخلاق میداند و سنگرگیری مردم در پایگاه وجدان فردی در برابر دولت را ناپذیرا میداند] بلکه آدمی خود ضامن پایستگی اخلاق و پیوندهاست. تامس هابز در کتاب لویاتان، پیمانبانی را ویژگی والاتباران و نه توده فرودست میداند ازین رو در ایران، پیمان بانی را در میان پهلوانان، ویژه تر، می یابیم. افراسیاب شوند پیمان شکنی نفرین میشود و ایرانیان آزادگانند، از آنجا که بزرگترین پیمان بانها هستند. سیاوش بدین شوند رو به انیران میگذارد تا به فرمان کیکاوس وادار نشود گروگانهای تورانی را که با آنها پیمان بسته بکشد. یکی از سودمندیهای سنت ریش سفیدگری این است که ریش سفید کلید دل مردمان را در دست دارد، او میتواند از بیشی جویی های دو سوی درگیری بکاهد، چرا که همه احترام او را نگاه داشته، فراتر از سخن او هرزه درایی نمیکنند برای همین در جایی که مردم در دادگستری برای گرفتن بیشترین حقوق می آیند، ریش سفید کار را با میانداری به هم پذیری و آشتی میکشاند. ریش سفیدی ریشه در سنت "قدرت پدرانه" دارد. از دیدی دیگر، ریش سفیدگری جایی در میانه ی راه "پیمانبانی فردی" و "قانون دولتی" قرار میگیرد … او پیونددهنده آرمانگرایی فردی و دوراندیشی دولتی است. ریش سفیدی اندامواره ای مهم در هاژه است. او در پادنهادی با نهاد فردی، همنهاد دولت را میسازد. مردم در پیمان های فردی ای که به درگیری می انجامد، رو به داوری ریش سفید می آورند. دولت با مردم روبرو نیست، او دوراندیشی و سیاستهای خود را برای ریش سفید گوارده میسازد و اریش سفید آنها را برای مردم گزارش میدهد. بهره گیری از آیین ریش سفیدی، راهی سودمند برای جلوگیری از روبرو شدن مردم با خشونت لخت ابزاری دولت است . | ||
Posted: 18 Sep 2011 09:38 AM PDT دانش در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان حکیم ارد بزرگ میگوید: دانش امروز فر بسیاری در پی داشته است، اما نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد، امنیت را بزرگان خردمند به ما میبخشند انسان در درازای زندگی چند نسل کنونی در دانش طبیعی و کاربرد فناورانه ی آن پیشرفتی شگفت آور داشته است، به گونه ای که هرگز نمیتوانست آن را ییش بینی کند. مردم به شوند این دستاوردها بر خود میبالند و حق هم دارند که بر خود ببالند. اما چنین مینماید که آنان از قدرت نویی که بر نیروهای طبیعت لگام زده است، که برآورنده ی آرزویی هزار ساله بوده اما نتوانسته بر میزان خرسندیشان بیفزاید و خوشبخت ترشان کند، خشنود نیستند. باید پژوهید و بررسید که چرا دانش امروز توانایی روان کردن آرامش را به درون ما ندارد؟ نخست باید دانست که، «چیرگی بر طبیعت تنها پیش شرط خوشبختی نیست (تمدن و ناخوشی های آن- فروید)» در جهان کنونی پرچم داری دانش به دست کشورهایی است که به "تمدن برتر!" دست یافته اند. آنها از هر چه که میتوانسته در رویارویی با نیروهای طبیعت یاریشان دهد بهره گرفته اند؛ اما به گواهی بسیاری، نتوانسته اند خرسندی بیشتری برای مردم خویش فراهم آورند. از دیدگاه آنان چیزی که مایه ی خرسندی و آرامش همگان را فراهم میسازد، تن آسودگی و بی رنجی است، از این رو در نابودی کارکنش هایی که در بیرون تن آدمی شوند رنج کشیدن او میشوند تلاش برده اند؛ بیماریها را ریشه کن کرده اند، برای مردمشان ابزار آسایش را فراهم کرده، شگفت تر آنکه تا اندازه ای نیز توانسته اند رنج بیرونی را از میان ببرند، اما دردها همچنان بر تن بشر فرود می آیند، و او را از زندگانی و تمدن خویش ناخرسند میسازند. برخی بر این باورند، اگر سرمای بزرگی چون یخبندان سی هزار سال پیش که آدمی نخستین توانست آن را به خوبی پشت سر بگذراند، بر آدمیان کنونی فرود آید، نژاد آدمی نابود خواهد شد، چرا که انسان دوران نوین، بیش از آنچه بر توانایی و هنر خویش بر پای باشد بر ابزار برساخته اش پشتگرم است. تمدن نوین به جای آن که آدمی را در برابر رنجی که میکشد تواناتر سازد، سامانه احساس او را ضعیف تر ساخته تا مگر بدین ابزار بتواند از رنج کشیدن او بکاهد؛ اما از آنجا که میزان احساس لذت و درد هر کس به میزان توانایی حواس او بستگی دارد؛ کسی چون "واپسین انسان" دوره ی ما، به همان میزان که از "توفیق اجباری" رنج ناکشیدن برخوردار است، از احساس لذت بی اندازه (چنانکه نیاکانش از آن بهره مند بودند)، بی بهره است. زیرا در وی، چیزی که رنجور و ناتوان است، "احساس" است. احساس انسان متمدن رنجور شده چرا که او را هرگز راهی در جنگ برای زنده ماندن نیست؛ جهان نوین با محدود کردن فرد در چارچوبی که خود میخواهد، شوند به کاهش رفتن زیستی ترین غریزه ی او یعنی غریزه ی خویشتن پایی میشود؛ چنین انسانی، همچون شیری که در قفس چنگالهایش رنجور میشود، در رویارویی با سختی های طبیعت خویشتن را میبازد. از سوی دیگر ما آدمیان تجریه ی هزاران سال زیستن در طبیعت را داریم که یادمان آن در درون ضمیر ناخودآگاهمان بودش دارد؛ پس شگفت آور نمی نماید چنانچه درونمان بسیار همسان با طبیعت پیرامون باشد. حکیم ارد بزرگ میگوید: "کوهستانها و دره های بی انتها در درون آدمیان میبینم". ویژه تر آنکه روان مردم هر سرزمین بسیار همسان با طبیعت آن سرزمین است، و چه بسا در درون هر ایرانی، یک البرز کوه بودش داشته باشد که ایرانی را بایسته ی آن است که بر چکاد آن چیره آید. در گذشته آدمی برای چیره شدن بر طبیعت نیاز به آن داشته است که نخست بر نیروهای درونی خویش پیروز شود؛ چرا که نیروهای بزرگ طبیعت در برابر انسان بدون ابزار گذشته، شکست ناپذیر می نموده اند، از این رو تنها راه پیروزی بر نیروهای دیوآسای طبیعت، نخست به فرمان در آوردن نیروهای درونی و سپس تکیه بر تن نیرومند خویش بوده است، که آن هم برای هر کس روی نمیداد؛ چه این کس هم باید از تنی نیرومند بهره مند باشد و هم از روانی بزرگ. بایستگی هم بسامدی نیروهای درون و بیرون در اندیشه ی نیاکان ما، به اندازه ای نمود پیدا کرده است که ایرانیان دیوها را در پیکره ی کوه ها نمادینه میکردند. نمونه، "خرزوان دیو" است که در اوستا با نام کوه "اِرازورا" آمده است. همچنین داستان هفت خان رستم نمونه ی چنین باور در میان ایرانیان گذشته است. بسیاری از اسطوره شناسان گذشتن رستم از هفت خان و هفت کوه و سپس چیرگی او بر دیو سپید را نماد گذشتن سالک از پلکان عرفانی آیین مهر میدانند، زیرا پیروزی بر نیروهای بزرگ طبیعت تنها با پیروزی بر خویشتن فراهم می آید. همچنین ملک الشعرای بهار، دیو سپید را نماد کوه دماوند بلندترین چکاد البرز کوه میداند (برف همیشگی دماوند نماد سپیدی دیو است): ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند حکیم ارد بزرگ میگوید: " گام نهادن بر نوک کوه وجود، بسیار سخت تر از هر کار دیگریست" اما در دوران کنونی، چیرگی بر نیروهای بیرونی، هم تراز و هم بسامد با نیرومندی درون نیست. زیرا انسان کنونی تنها با تکیه بر نیروی اندیشه و ابزار برساخته اش توانسته است بر نیروهای طبیعت پیروز شود و این گونه ای "خویشتن پایی" نیست بلکه تنها زبونی نسل ما را آشکار میسازد. سختیها و مشکلات انسان امروز همگی با زبان و اندیشه گشایش می یابند. او میتواند با این دو ابزار به هر آنچه میخواهد دست یابد ولی آیا زبان بازی انسان کنونی میتواند کوه ها را هم خام کند؟ آیا کوهها در برابر "واپسین انسان" سر فرود می آورند؟ البته که نه. نیروهای بزرگ طبیعت تنها در برابر ابر انسانی سر فرود می آورند که با اراده ی تنومندش نخست بر کوهستان درون خویش چیره شده باشد. اُرُد چه زیبا میگوید: "به کوهستان می نگرم درونم سرشار از نیرو میشود، کوه ها سر فرود می آورند، و میگویند: باز ما را در خواهی نورد."….. حال پرسش در این است که آیا "واپسین انسان" که از داشتن اراده و احساس نیرومند بی بهره است، میتواند از خویشتن رنجور خویش خرسند باشد؟ گزاره ی دیگری که میتواند شوند خرسندی و آرامش روان ما شود "آزادی" است. نخست باید دانست که آزادی فرد رهاورد تمدن نیست، این آزادی پیش از آنکه تمدنی پدید آید با گستردگی بیشتری بودش داشته است؛ اما از آنجا که یک فرد به ندرت میتوانست از آن پاسداری کند، آنگونه که باید ستایش نمیشد. بالیدن تمدن، کرانمندیهایی را برای آزادی به بار می آورد؛ شدنی است که آزادی با تمدن سازگار بماند، اما گاهی نیز آزادی میتواند از ته نشست چهره مندی (شخصیت) و کسینگی نخستینِ انسانهایی که تمدن هنوز رامشان نکرده است سر برآورد و همین کنش شوند ستیز آنان با تمدن گردد. به گفته ی دیگر در گذشته آزادی شایسته ی کسانی بوده که برای آن تلاش و تکاپو کنند، کسانی که اراده ی برتر داشته و با نیرومندی از داشته های خویش نگاهبانی می کنند و نه رنجوران و بردگان و خوار دارندگان گیتی: که آزاد زادم، نه من بنده ام / یکی بنده ی آفریننده ام اما در روزگار ما آزادی چون برماندی از خانواده به فرزند به ارث میرسد، از این رو همگان از آن بهره مندند، به همین شوند کیفیت و چونی آزادی دیگر همچون گذشته باشکوه نیست و خرسندی در پی ندارد. این نکته شوند بدبینی بسیاری را به دموکراسی موجب شده است. نیچه و پیرو او پسامدرن گرایان میپندارند که دموکراسی پیرو مسیحیت، اخلاق رنجوران را بر آدمیان توانا چیره میسازد و از وی آزادی گزینش را میگیرد. همچنین پس از دوران دین پیرایی، دولت خویشکاری پدرسالارانه ی کلیسا را به دوش گرفت؛ در نتیجه ی نفوذ روشنگری، دستگاه اجرایی دولت خود را در کالبد یک دیوانسالاری متمرکز پایدار ساخت، و دولت خویشتن را به سرنام یگانه قانونگزار و تنها داور اخلاق جایگیر کرد، و آزادی فردی در گزینش اخلاقی جای خویش را به داوری دولتی در اخلاق داد. یونگ بر این باور است که، در اثر دگرگونیهای فرهنگی و هاژمانی که انقلاب صنعتی شوند آن بود، گونه ای انسان توده ای سر برآورد که نیازهای هاژمانیش به گسترش دولت رفاه یا دولت سوسیالیستی راه بُرد و نیازهای روانشناختیش مایه ی پیدایش دولتهای خودکامه شد. این دولت خودکامه که فرد برای رهایی از بی چیزی اجتماعی و روانی به آن چشم دوخته است، در واقع در نابود ساختن بازمانده ی فردیت او میکوشد. این نابودسازی فردیت با ایجاد پایِشبانی و کرانه بند کردن دلسوزانه ی اندیشه و مایه ی فرد می آغازد؛ بر این اساس، اندیشه و نگاهبانی از بالا می آید، و برای هر پرسشی پاسخی هست. فرد در چنین هاژمانی که خود در چیرگی دولت است به فردی نیمه جاندار دگردیسه میشود و دولت نقش او در زندگی خویش را به ناحق از چنگ او بدر می آورد. این در حالی است که شادکامی، خرسندی، آرامش ذهن، و معناداری زندگی همگی دست آورد افرادند، نه ره آورد گروه ها. پرسش این است که آیا چنین فردی در چنین هاژمانی میتواند خویشتن را آزاد بداند؟ سومین پاسخ را اُرُد بزرگ در میان گفته های خویش بازگو میکند: "وارون بر رشد و شکوه دانش آدمی، ریشه ی ادب و منش آدمها، ار دوران دیرین تا کنون بسیار اندک دگرگون شده است. ادب تازیان، مردم افرنگ و یا خاورنشینان کمترین دگرگونی را در خود داشته است. آنچه دگرگون شده است دانش و خرد است، اما ریشه ی همان دردهای دیرین خود را بر پشت دارد". میتوان چنین پنداشت که دانش امروزه از هم زبانی با منش و فرهنگ و ادب دیرین ناتوان است؛ و نمیتواند چنین پدیده هایی را همپا با پیشرفت خویش والایش دهد. شاید هم بتوان گفت ادب و فرهنگ برآیند هزاره ها زیستندگی و تلاش آدمی در گیتی هستند و دانشی دویست سیصد ساله هرگز به اندازه ای نیرومند نیست که توانایی والایش دادن فرهنگ چند هزار ساله را داشته باشد. از سویی دیگر، دانش امروز با بسیاری از دستاوردهای سنت گذشته میستیزد که این ستیهیستن خود کارکنش دیگری بر ناخرسندی کنونی آدمیان افزوده است. نکته ی دیگری که نباید آن را فراموش کنیم در ناچیزی و کوچکی شگرفی است که باختریان خود را در آن غوطه ور میبینند. چنین کوچک پنداری که از اندیشه ی باختریان به دانش آنان نیز راه یافته است بازگو میکند که: "آدمیان خردیزه های کوچکی در گیتی بیش نیستند". باختریان با نشان دادن کهکشان ها و هندادها و با شمارش سالهای نوری انسان کنونی را بدین باور رسانده اند که براستی چه خوار و ناتوان است. اما باید دانست که این برداشت، یگانه برداشت از دانش نیست. آشکار است که انسان هرگز نتوانسته به ذات دانش دست پیدا کند، آنچه او بر آن راه یافته گزارشی از دانش است که بسیار همسان است با آنچه در درون وی میگذرد؛ یعنی آن خردپنداری خویشتن. چه بسا اگر دانش از این پس به تکاپو بیفتد تا بزرگی انسان را به او یادآور کند نیازمند است تا جایگاه جغرافیایی اش را از باختر به خاور جابجا کند. به جایی که انسان خویش را با پیکره ی هر چند بزرگ گیتی یکپارچه میبیند و خود را خرد نمیداند. آیا نیاکان ما در ایران کهن که خویشتن را یاوری بزرگ برای نیکی ها در پیروزی با اهریمن میدیدند اگر پای بر دوران ما میگذاشتند از ناچیزی بزرگی که گرفتار آن هستیم شگفت زده و ناخرسند نمیشدند؟ و اما انجامین پاسخ ما را نیز حکیم ارد بزرگ در گزیده گویی های خویش داده است. این پاسخ پایانی همه ی گزاره های پیشین را در خود نهفته دارد. حکیم بزرگ میگوید: "مهمتر از امنیت بیرونی ما، امنیت درونی ماست. هیچ ارتشی نمیتواند نا امنی درون فروریخته مان را بهبود بخشد. تنها خود ما هستم که میتوانیم آن را بهبود بخشیم". دانش امروز بیشتر در پا برجا ساختن امنیت بیرونی کوشش کرده و از هر گونه تلاش در برپایی امنیت درونی بدین بهانه که ابزار آن را در گزینش ندارد و یا با گفتن اینکه پرداختن به چنین گزاره هایی "علمی نیست" تن در زده است. دانش امروز، روانشناسی را به شوخی میگیرد و به روان انسان در نیرومند شدن یاری نمیرساند، حتا گاه از هر گونه تلاش فردی آدمیان در این راه جلوگیری میکند. دانش کنونی باختر، با این نیاز و پیش انگاره که باید امنیت انسان را در برابر پیرامونش نگاهبانی کند پای به هستی گذاشت، اما به شوند بی توجهی به امنیت درونی، نتوانسته است که فر و شکوهش را به درون ما روان سازد. | ||
دیوانسالار در فلسفه و حکمت اردیسم Posted: 18 Sep 2011 09:29 AM PDT دیوانسالار در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ میگوید: مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند، آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند برای اندازه گیری چندی(کمیت) و چونیِ(کیفیت) هر چیز، ابزار ویژه ای بایسته است. برای اندازه گیریِ "چندی" ها دو گونه ابزار شناخت داریم. ابزارهای چندیِ پیوسته و چندیِ گسسته ابزارهای چندیِ پیوسته، آماره (رقم) ها را با خردیزه (اعشار)، پیوسته وار به سنجشگر خود نشان میدهد. ابزارهای چندیِ گسسته، آماره ها را گسسته وار بی خردیزه نمایش میدهد. چون 1 – 2 – 3 – 4 – 5 برای اندازه گیری "چونی" ها از صفت های کیفی بهره برداری میشود همچون نشان دادن چونیِ چیزها با نشانه ی: خوب – میانه – بد؛ فرمانروایان فرهمند تا پیش از آنکه به دام دیوانسالاری بیفتند، سخت در پی خرسندگردانی مردم خویشند. به فرمان یزدانِ پیروزگر / به داد و دهش تنگ بستم کمر چراکه فره ی آنها از میزان خرسندی زیردستانشان سرچشمه میگیرد. در این وینه، آنان با دید "چونی" نگر، افزایش میزان بهروزی مردم خویش، یا کم و کاستی آن را میسنجند. چنین سنجشی برآیند سالها نیک کرداری یا بدکنشی را آشکار میسازد. با پیشرفت و فرگشتگی زیست کدیوری و ابزار آن، هاژمان و در پی آن شهریاری، نیازمند میشود تا پای دیوانسالاری را به زندگی روزمره ی باشندگان سرزمین خویش باز کند. دیوانسالاری یک بایستگی است و راهیست برگشت ناپذیر. دیوانسالاری ابزاریست برای دگردیسی "کار گروهی" به "کار هاژمانیِ" رایشمند و عقلانی. زیرا نیاز است تا همه ی تخشاییهای گروهی، در راستای هدفهای دیوانی به کار بیفتد. یکی از خویشکاری اداریِ دیوانیان، دادن گزارشهای روزمره به بالادستان و برخوردِ آماری آنها با واقعیت های روزمره است. دیوانیان بلند پایه با گردآوری و چکیده برداری از چنین گزارشهای روزمره ای، با پردازش آنها میتوانند راهگشای بسیاری از گره های دولت شوند. در پیشرفته ترین لایه های مدیریتی نوین جهان، چنین زنجیره ای اساس مند است (همچون سامانه های مدیریتیMIS TPS DSS KWS و ..). در زنجیره سنتی دیوانسالاری در ایران، بلندترین پایگاه مدیریتی دیوانی در دستان وزیر بزرگ یا رایزن شاه است. مینه ی "رازهای اداری" از نوآوریهای ویژه ی دیوانسالاریست. و نگاهبانی دیوانسالاری از هیچ چیز به اندازه ی نگاهبانی از پنهانکاری، پایورزانه نیست. نمونه ی چنین نگرایی در نگاهبانی از رازهای دیوانی را در دستگاه دیوانی داریوش هخامنشی و شاهان پس از وی میبینیم. همچنین دیوانسالاران در شاهنشاهی ساسانی دبیره ای ویژه ی خود داشتند که تنها دیوانیان میتوانستند آن را بخوانند، یا با آن بنویسند. آمارها، ابزارهایی دانشیک، برای دانشوران و خرده بینان هستند. دانشمندان، به شوند ویژه مندی(تخصص)شان نیاز دارند تا با مغز خویش به بررسیدن داده های پیوسته یا گسسته بپردازند و افزایش یا کاهش آنها را بسنجند. آنها آمارها را به نمودارها میکشند و درباره ی فراز و فرود آن روزها و سالها میپژوهند. به کمک چنین ابزاریست که دانشمندان میتوانند اساسمندی یا بی اساسی دیدمانهای خود را محک بزنند. اما مردم با آمارها هرگز سر و کار ندارند، گاهی حتا بدانها علاقه ای نیز ندارند، چراکه آنها با پوست و گوشت و استخوان خود می اندیشند نه تنها با مغز سر. . پویایی و گردش هاژه بر روی دوش آنها سنگینی میکند. آنها دگرگونیها را با همه ی هستی خویش درک میکنند، چراکه در رده نخست تلاشندگی در هاژه، با خود واقعیت ها سر و کار دارند، نه با گزیده ای از نشانه های به نمودار درآمده ی آن. از دیدگاه آنان دگرگونیها، "چندی" های بزرگی هستند که از سویی به سوی دیگر جابجا میشوند. در این میان برای چرتکه زدنهای خرده نگرانه جایی نمیماند. ازین رو آنها علاقه مندند تا دگرگونیها را با گزاره های آسانترِ خوب است؛ یا بد است به گفتار درآورند. شوند دیگر بیعلاقگی مردم به گزارش های روزانه یا آمارها، این است که سَهِش(حس)های آدمی تنها توانایی فهمیدن دگرگونیهای بزرگ را دارد و از فهمیدن دگرگونیهای کوچک و پیوسته ناتوان است. حتا دانشمندانِ ویژه مند نیز تنها با کمک ابزارهای شناخت، میتوانند دگرگونیهای کوچک را بنگارند. زیرا سَهِشهای آدمی متغیرهای گسسته یا بهتر بگوییم وجه تفاوتها را بهتر میفهمد. او تفاوت روز و شب را از آن رو میداند، که "روشنایی" در یکی هست و در دیگری نیست. چنین انسانی بهروزی زندگانی خویش را با گزاره ی "خوب است"، "بد است" یا "میانه است" میسنجد. او بسته به میزان بهروزی زندگانی خویش،فرمانروایش را اینگونه به دیده می آورد: فرمانروایمان فرهمند است/نیست برای نمونه در اساطیر ایران، در اندیشه ی مردم، پادشاهان تنها با کارهای نمایانشان چهره پردازی میشوند: فریدون فرخ – تهمورث دیوبند – ضحاک ماردوش – نوذر بی دادگر – انوشیروان دادگر و ……. و هرگز گفته نشده ضحاک به شوند خرده نیکیهایی که در روز و ماه و سالِ فلان کرده، مردی دادگر است یا به وارون. چهره پردازی فرمانروا در اندیشه ی مردم، برآیند سالها رویه ی او در زمینه بهروزی یا بدکنشی است. و اما در فرآیند آمیزش دیوانسالاری با شاهنشاهی فرهمندِ سر تا پا اختیار ویژه، یکی از آن دو باید جایگاه "نخست زادگی" خویش را به دیگری واگذارد. این فرآیند در کشورهایی که فرمانروایی خودکامه دارند نسبت به کشورهایی که سامانه ی پادشاهی مشروطه دارند، دگرگونه روی میدهد. در سامانه ی پادشاهی مشروطه، اگر پادشاه با بزرگان کشور (که از جایگاه مهمی در تصمیم گیری برخوردارند) دیدگاهی یکسان داشته باشد، میتواند بیش از یک خودکامه بر انجام کارهای کشوری تاثیر بگذارد. او از راه انتقاد آشکار یا دست کم تا اندازه ای آشکار، میتواند اختیاراتِ ویژه مندان دیوانی را پایِش یا کرانمند سازد. گاهی پیش می آید که فرمانروا (بی گمان یک خودکامه) از دگرگون ساختن زندگی زیردستانش ناتوان است. چنین خودکامه ای در برابر داده ها و آگاهیهای برتر ویژه مندان دیوانسالاری ناتوان است. به گفته ی دیگر او از هر رهبر سیاسی دیگری ناتوانتر است، زیرا برای همه ی داده های خود وابسته به دیوانسالاری خواهد بود. فره او کاستی دارد. چنین شاهی برای پوشاندن کاستیهای فرهمندی خویش در سکانداری کشتی بهروزی آدمیان، دست به دامان دیوانسالاران میشود یا چه بهتر است بگوییم ابزار دست آنها میشود، دیوانسالاران نیز برای وی آمارهای ریز و درشت آماده میکنند تا او بتواند با پشت گرمی به آنها، در برابر اندیشه ی پرسشگر مردم، از کارایی و فرهمندی خویش نگاهبانی کند. فرمانروای نافرهمندی چون او، با درگیر کردن ذهن مردم در ریز و درشت سیاهه ی کارهای دولت، و با دادن گزارشهای روزمره ی گواهی دهنده ی پیشرفت هر روزه، میکوشد کاستی فره خود را با فریب زیردستان بپوشاند. اما مردم در پی گزارشهای روزمره ی او نیستند. خواست مردم از فرمانروایشان، بهروزی در زندگانی خویش است. از دیدی دیگر، کشوری که فرمانروای آن به جای پذیرش کاستیها و نوساختاری، دست به کیبِش(تحریف) داده ها و واقعیتها بزند، هرگز نمیبالد. آشکارست که سرچشمه های زایایی و بالندگی، با گفتارهای دور از واقعیت، خروشان نمیشوند. ساختارهای چنین کشوری به جای بالندگی باد میکنند و در پایان در خود فرو می رُمبَند. از این رو، وقتی دیوانسالاران از نزدیکان فرمانروایان شدند دیگر امیدی به رشد کشور نیست (ارد بزرگ) یکی از هوشمندیهای فرهنگ ایران در این است که میزان کارایی و فرهمندی فرمانروا بسته به میزان روشنایی فره وی از تافتن [همی تافت زو فر شاهنشهی] تا کاستن [همی کاست آن فر گیتی فروز] فرو میرود. در اندیشه ی ایرانی، گستره ی "روشنایی تا تاریکی" با گستره ی "نیکی تا بدی" همپوشانی دارد. به همین شوند، فرمانروا هر اندازه در کشورداری کوشاتر باشد، از دید مردم، روشن فره تر خواهد بود و هر اندازه بدکنش تر باشد تاریک فره تر خواهد گشت. چنین نشانه(شاخص) ای، با پیوند زدن اندیشه ی مردم با مینه های بدیهی (نیکی و روشنایی یا بدی و تاریکی) از اوفتادن اندیشه در چاه آمارهای دیوانی بی معنا (داده هایی بی هیچ معنی روشن و نیک یا تاریک و بد) جلوگیری میکند. از آنجا که فرهمندی فرمانروا بستگی نزدیکی با بهروزی زیردستان دارد، فرمانروایی که برای زیردستان بهروزی به ارمغان نیاورد، فره اش کاسته میشود چنین کسی را از دیدگاه فرهنگ ایرانی، میبایست "فرمانروای بد" نام نهاد. به گفته دیگر، در ذهن مردمانی که در اندیشه شان نیکی به روشنایی و بدی به تاریکی مانند است، نیازی نیست برای بهروزی یا بدروزی آدمیان، آمار آورد، چراکه هر کس میتواند به تنهایی با سنجیدن میزان بهروزی خویش و مانند کردن آن به نیکی و سپس روشنایی با همه ی هستی خویش، به همان آشکاری و بی پردگی که روشنایی را میفهمد، میزان کارایی فرمانروای فرای خویش را نیز بفهمد. از این رو "فره" را میتوان چون جنگ افزاری در برابر "فرمانروایی آمیخته با دروغ دیوانی" به کار برد. چرا که "فره" آمار و ارقام نمیشناسد؛ او را تنها با بهروزی مردمان سر و کار است. در اسطوره نیز شاید بتوانیم خودکامه ای گرفتار در چنگال دیوسالاری و دیوانسالاری را بیابیم. کسی که میکوشد تاریکی فره ی خویش را با دروغ نوشتار دیوانی پالایش دهد ضحاک ماردوش پس از سالها بیدادگری هنگامی که زمزمه ی سرنگونی خویش را میشنود تلاش میکند تا با نوشتن گواهینامه ای به دست بزرگان، فره اش را در اندیشه ی مردم روشنایی بخشد. یکی محضر اکنون بباید نوشت / که «جز تخم نیکی سپهبد نَکِشت نگوید سخن جز همه راستی / نخواهد به داد اندرون کاستی» و همگان ناچار از ترس وی به پذیرش آن تن در میدهند: ز بیم سپهبد همه راستان / بدان کار گشتند همداستان در آن محضرِ اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند برنا و پیر اما کاوه با کمک ابزار فرهنگ ایرانی به روشنی در می یابد که ضحاک هرگز گامی در بهروزی آدمیان برنداشته و این گواهینامه چیزی مگر فریب نیست و هرگز با واقعیت همپوشانی نمیکند. ازین رو: خروشید و برجست لرزان ز جای / بدرید و بسپرد محضر به پای اما به وارون آنچه گفته شد، در فرهنگ ایران، شاهانی با فرهمندی ناب، چنانچه کارهای بزرگی نیز کرده باشند، میکوشند تا با بازگو نکردن آن، همگان را بر خود بدگمان نسازند. «داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا و خودم بسیار [چیزهای] دیگر کرده شد [که] آن در این نبشته، نوشته نشده است. به آن جهت نوشته نشد، مبادا آنکس که از این پس نوشته را بخواند آنچه به دست من کرده شد، در دیده ی او بسیار آید [و] این او را باور نیاید، دروغ بپندارد (بند 8 از ستون 4 سنگنبشته ی داریوش در بیستون)» | ||
جانبازان در فلسفه و حکمت اردیسم Posted: 18 Sep 2011 09:23 AM PDT جانبازان در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند . ز خاکی که خون "سیاوش" بخورد / به ابر اندر آمد یکی سبز نُرد همه خاک آن شارستان شاد گشت / گیا، بر چمن، سروِ آزاد گشت نگاریده بر برگها چهرِ اوی / همی بوی مشک آمد از مهرِ اوی به دی مه بسان بهاران بدی / پرستشگهِ سوگواران بدی کسی کو ز بهر سیاوش گریست / به زیرِ درختِ بلندش بزیست (شاهنامه فردوسی بزرگ) از خون جوانان میهن آبیاری میشود، هماره، گلهای وطن. نخستین گل زیبای میهن که پرپر شد، سیاوش بود. گروی زره به دسیسه ی گرسیوز کم توان، سر او را میبرد. قطره خونی از اندامش به روی زمین میچکد که از آن گیاه "پر سیاووشان" میروید. که در همه فصلهای سال، بس بارور شاخ بنیاد است. و این داستان سرآغاز آیین سوگ سیاووشان در ایران، به ویژه در سغد و خوارزم میگردد. در آیین سو و شون زنان به سر و موی خود میکوبند و تن خویش را می خلند، مردان نیز با خستن روی، پاکی و فرهمندی سیاورشن را یاد میکنند که در دوران آل بویه و سپستر،می انجامد به عاشورای حسینی. کهن الگوی [Archetype] "روییدن گیاهی از خون جوانان " همواره در اندیشه ی ایرانیان جاودانه مانده است. پایداری شگفت آور ایران و ایرانی در جنگهای همیشه تحمیلی ایران، از خون جوانانی سرچشمه میگیرد که در ترازوی سنجش هستومندی خویش، با هستی میهن اهوراییشان، جانباختن را بر سرسپردگی بیگانه برتری دادند. از خون آنانست که ایران آباد است. از سوی دیگر، کجای این آبادبوم را سراغ دارید که پایمال سم ستوران بیگانه نشده باشد؟ اگر بارها و بارها به ایران، دل گیتی، تازش شده، که اینچنین است، از کدامین سرچشمه سیراب است آبادی این کهن بوم و بر؟ جز از خون دریادلانش/ مگر هست آبی/ که سیراب سازد/ تن تشنه ی بوم را ؟/ به بر آرد از هیچ، آبادبومی/ به زیر افکند دشمن شوم را ؟ به همین شوند گلهای زیبایی که در سرزمین ایران میرویند، نشانه از پایستگی و باروری خاک خویش دارند، خاکی که پیوستگی و زایایی خود را مدیون جوانان جانباخته اش میداند و چه زیبا سرود خیام: هر سبزه که بر کنار جویی،رسته است/ گویی ز لب فرشته خویی،رسته است پا بر سبزه تا به خواری ننهی/ کآن سبزه ز خاک لاله رویی،رسته است یا: در هر دستی که لاله زاری بوده است/ از سرخی خون شهریاری بوده است هر شاخ بنفشه کز زمین میروید/ خالیست که بر رخ نگاری بوده است | ||
Posted: 18 Sep 2011 09:19 AM PDT بزرگان در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ میگوید: همرنگ با دیگر کسان شدن، باور هیچکدام از بزرگان نبوده است همرنگ شدن با جماعت از گونه راهکارهایی است که فرهنگ نازای ایران در این چند سده، باشندگانش را به آن راهنمون میکند. نخستین پرسش این است که همرنگ شدن با دیگران در برابر ناهمرنگی چه سودی در پی دارد و چرا بدان راهنمایی میشود؟ پیوستگی و یکپارچگی و باشندگی همیشگی در تاریخ، آنهم در جایی که سخن از سرزمینها، کشورها، اقوام، گردهم نیروهای انسانی بزرگ، در میان است، نیازمند نیرویی نوزا و آفرینش همیشگی است تا نهاد [تز] نابونده گذشته را با پادنهادی[آنتی تز] نو بیازماید و سرانجام با همنهادی [سنتز] نوین دست به آفرینش نو بزند. ازین راه سنتهای گذشته گوشه ای از پویایی خویش را به آیندگان میسپارند. حال اگر جامعه ای به نازایی فرهنگی دچار آید ولی همچنان بر پیوستگی تاریخی اش پای بفشارد، ناچار است پایداری شیرازه ی خود را بر اندیشه ی آدمیان زنجیره سازد. به گفته ی دیگر، در سرزمین نازای فرهنگی، برای از هم نپاشیدن شیرازه ی کارها، باید به مردم بیاموزند که "خواهی نشوی رسوا/ همرنگ جماعت شو". چرا که ناهمرنگی با اجتماع نازا، گونه ای عدم امنیت روانی به بار می آورد که دشمن پیوستگی اجتماعی است. همرنگ شدن با اجتماع، به فرونهشت روانی می انجامد. برای نمونه "نجس ها" یا پن هستیان (مردم طبقات پایین تر)، یا اعضای آن دسته از گروه های میهنی یا نژادی که در هاژه بدانها کم بها داده میشود، خود را با پایگاه هاژمانی خویش همسان میپندارند. چرا که نمیتوانند در ورای مرزهای کرانه مند شده به دست سنت، رشد یابند. آنها با غرق شدن در شورمندی توده ها قدرت را تجربه میکنند. آنها از انگشت نما شدن میترسند و در حالی که تشنه ی قدرتند [چه بسا بیش از رهبرانشان]، انگیزه ی خویش را، با همرنگ شدن با اجتماع پنهان میسازند. این دسته از آدمیان با غرق شدن در شورمندی جذبه وار خویش با کمک مذهب و اهرمهایی چون عذاب وجدان به جنگ بزرگان رفته، اخلاق بزرگمنشان را با پستی خویش می آلایند. اینان بردگانند. زیرک مردمانی فرودست، چون یهودیان که کینه ی خود را از آستین "محبت" به در آوردند. روم را به زانو زدند، با به صلیب کشیدن مسیح [از دیدگاه نیچه] و ازینجاست که مسیحیت، سوسیالیسم و دموکراسی مسیحی، زاده میشوند و در برابر پادشاهی و شهریاریهایی شالوده گرفته از والاتباری سنگر میگیرند. به وارون، والاتباران با به ارمغان آوردن اندیشه های نو، پایستگی فرهنگی سرزمین خویش را پشتیبانی میکنند. برای نمونه زال را میتوان الگو گرفت. هنگامی که منوچهر و سام از خواست زال در به زنی گرفتن رودابه آگاهانیده میشوند؛ رای به جنگ با مهراب و نابودی کابل میدهند شاید از پیوند چنین پهلوانی با چنان نژادی (مهراب از نژاد ضحاک) دیوزاده ای نزاید که کام بر ایرانیان سیاه کند، اما میبینیم که زال با فرهیختگی و فرهمندی تن به خواست آنان نمیساید، همرنگ با اندیشه ی سام نمیشود و در پایان کام دل از رودابه میگیرد. از پیوند آن دو، بزرگترین پهلوان تاریخ ایران، رستم، زاده میشود. یکی از ایراداتی که پسامدرن گرایان به مدرن گرایان میگیرند این است که دموکراسی، خواستار یکسانی و همرنگ شدن با دیگر کسان شدن است، او بزرگزادگی را تاب نمی آورد و برتنی و فرادستی را به ریشخند میگیرد… او میخواهد که همه یکدست شوند…… | ||
بدی - خوبی در فلسفه و حکمت اردیسم Posted: 18 Sep 2011 09:03 AM PDT بدی-خوبی در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ میگوید: آنکه میگوید همه چیز خوب است و بدی وجود ندارد، با کسی که همه چیز را اهریمنی میپندارد تفاوتی ندارد. برآیند چنین افکار سخیفی به چاه نیستی درافتادن است. تنها کسانی خوبی را خوب میبینند که بدی و اهریمن را باور داشته باشند و از آن پرهیز کنند در گفتار گاتاهای اشو زرتشت، نیکی و بدی، دو مینوی همزادند که از ازل همراه یکدیگر در رویا به سر میبردند تا اینکه در اندیشه ی نخستین انسان به هم آمیختند و به کنشگری رسیدند. چنین نگرشی به مینه های نیکی و بدی، نگرشی همیشگی، مطلق و جزمی است. به گفته ی دیگر، نیکی یا بدی در اندیشه ی ایرانی هرگز، مینه هایی نسبی نیستند. هر اندیشه ای که گیتی را هستنده تر سازد اندیشه ای نیک است. در برابر هر اندیشه که گیتی را به نیستی بکشاند، اندیشه ای بد است. در برابر چنین گزارش آشکارا، تفسیرناپذیر و یگانه ای از اخلاق، دو تفسیر دیگر نیز وجود دارند که دو روی یک سکه اند. سکه ای با نام "صلح مسیحی" که در یکسو باور دارد همه چیز خوب است، اما در سوی دیگر میپندارد «همه چیز خطاست». باورمندان مسیحیت به اندازه ای که اخلاق را باور دارند، زندگی را محکوم میکنند، چرا که اخلاقیات مسیحی در جایی فراتر از زمین (آسمان؛ ملکوت خدا) قرار گرفته است. عیسی فرمود: مردان خدا هیچگاه زن نمیگیرند - مال سزار را به سزار دهید، مال خدا را به خدا - خوشا به حال فقیران در روح، زیرا پادشاهی آسمان از آنِ ایشان است. ازین رو بهترین گونه ی زیستن از دیدگاه دینباوران مسیحی راهبه گری و پرهیز از هرگونه بهره گیری مادی از گیتی است و همه کوشش مسیحیان در فرا رفتن از کششهای زمینی است. آنها تنها، خدا و ملکوتش را خیر مطلق میبینند. نازیستن در گیتی را کرداری اخلاقی میدانند. «اما هنگامی که حس حقیقت جویی که مسیحیت آن را به والایی گسترش داده است در اثر دروغ و ریاکاری همه ی تفسیرهای مسیحی از جهان و از تاریخ دچار دل بهم خوردگی میشود؛ این آغازیست بر بازگشت از "خدا راستیست" به باورداشت پی ورزانه ی "همه چیز خطاست" یعنی بودایی گری در عمل (اراده ی قدرت نیچه)». نیازهای اندامی و روانی باورمندان به مسیحیت و همه دبستانهای همانند آن، در زمین پاسخ داده نمیشود، چرا که در اندیشه ی آنان، ارضای امیال زمینی، گونه ای کردار شر و در راستای هرج و مرج پس از هبوط آدمی به شمار می آید، خیر تنها در ملکوت جای دارد مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ازینرو باورمندان بدین دبستان آرزو دارند که: ………….. / باز همانجا رویم، جمله که آن شهر ماست اما هنگامی که بازخورد نیازهای زمینیشان را در ملکوت هم نمیبینند ناامیدانه و هیچ انگارانه میپندارند که همه چیز پلید و اهریمنیست و این همان "به چاه نیستی در اوفتادن است" آنانی که سامان و پویندگی در کیهان را دروغ میپندارند ….. همواره در اندیشه ی کین خواهی و حمله به جهان پیرامون خویش هستند، زندگی خود و نزدیکانشان را تباه میسازند و سرانجام در برآیندی بزرگتر از هستی ناپدید میشوند (اُرُد بزرگ) در پیرو گفتارمان به اندیشه ی آباء کلیسا به ویژه سنت اگوست قدیس برمیخوریم که برین باور بود، آدم پیش از گناه نخستین، به شوند آنکه اراده اش اراده ی خدا بود در رایشمندی و خوبی مطلق به سر میبرد اما پس از آنکه نافرمانی و گناه نخستین را انجام داد، محکوم شد تا در هرج و مرج ناشی از هبوط، به بردگی همنوعانش بپردازد. دیدمان مسیحی به گستردگی در فلسفه ی سیاسی کشورهای باورمند آن به چشم میخورد، به گونه ای که میتوان اندیشید تفاوتهای بنیادین فلسفه ی سیاسی تامس هابز و جان لاک به گونه ای بنیادین همان دو روی سکه اندیشه ی مسیحی است. جان لاک، نیک کرداری آدمی را عقلانی، طبیعی میداند (نمودار صلح مسیحی زیر پرچم خدا) در حالی که هابز آدمیان را دسیسه جو و خواستار سود بیشتر میداند (نمودار هرج و مرج آدمی پس از هبوط)، و اما آیا فراسوی خیر و شر مسیحی، نیک و بدی نیز یافت میشود که ما را نه بایسته "خیری مطلق" بگرداند و نه در گرداب هیچ انگاریِ "همه چیز شر است" غرقه مان سازد؟ کمینه از دیدگاه فرزان ایرانی راهی هست. از دیدگاه فلسفه ی گاتاهای زرتشت، نیکی و بدی همچون دو گوهر همزادند، دو افته ی مینوی که از ازل بوده اند، دو برادر، که هیچگاه یکدیگر را ندیده اند؛ آن دو به موازات همدیگر در خواب به سر میبرند. واژه ی اوستایی که برای خواب به کار رفته است khvafna میباشد و این دو گوهر همزاد که در خواب بودند، در اندیشه ی نخست-اندیش (صفت کیومرث نخستین آدمی) با یکدیگر گمیختند و ازین برهم آیی، گیتی، آبستنِ جنگی تا همیشه، میان نیک و بد شد. دوصد شگفت آنکه فردوسی پاکزاد در بخشِ "دیدن سیاوش افراسیاب را" از زبان افراسیاب میگوید: از آن پس چنین گفت افراسیاب / که " بد" در جهان اندر آید به "خواب" ازین پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ به تو رام گردد زمانه کنون / بر آساید از جنگ و از جوش خون [افراسیاب میگوید با آمدن سیاوش، بدی چون گذشته ی پیش از آفرینش به خواب مینوی خویش بازمیگردد]. در حقیقت، حس کردن واقعی نیک و بد تنها زمانی روی میدهد که نایکسانی و "اختلاف پتانسیل" آن دو را درک کنیم. به ویژه در جایی که مقیاس سنجش ما مقیاسی"گسسته" باشد مانند زمانی که نیکی و هستیوری و زندگی و شادی و سپنتامینو در یکسو هستند و بدی و نیستیوری و نازندگی وغم و اهریمن در سوی دیگر در این میان میتوانیم به دیدگاهی دیگر از ارد بزرگ پیوند بخوریم، ازین قرار:: « در جهانی که باشندگان باختری آن همه چیز را "خیر" میدانند (مسیحیت) وهستیوران خاوری اش "شر" میپندارند(بوداییت)، تنها در "ایران" دل زمین میتوان سخن از جنگ میان "خیر و شر" زد (زرتشتی گرایی)». | ||
Posted: 18 Sep 2011 09:00 AM PDT باران در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ میگوید: بارش باران تپش زندگی و مهربانیست باران، مهر آسمان است نه بغض آن، همانند آدمیان مهرورزی که میبارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند. بارش باران از پستان گیتی فرزندان را در دل خاک جانی میدهد و زندگی را هویدا میکند و چه نیک مردان و زنانی که میبارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان روح انسان/ شبیه آب است/ از آسمان جاری میشود/ به آسمان بازمیگردد/ و باید دوباره به زمین سرازیر شود/ در تغییری جاودانه (گوته) «در نگاه به اسطوره ها، ما تا کنون همواره در کرانه ی بهره برداری از بازنمودهایی چون خورشید، ماه یا بازنمودهای برگرفته از روییدنیها درجا زده ایم. این که اسطوره ها پیش از هر چیز، بازخوردهای روانی و نمودار گوهر روح هستند، هیچگاه ما را به خود درگیر نکرده است. انسان نخستین، آنچنان خود را با به گفتار درآوردن همانیِ [عینی] چیزی که در پیرامونش بود مشغول نمیکرد، چراکه او نیازی بایسته تر و یا بهتر داشت. روح ناآگاه او انگیزه ای شکست ناپذیر را حس میکرد که همه تجربیات پیرامونش را با رخدادهای روحانی مرموز همانند میساخت. برای او دیدن فرورفتن یا فراآمدن خورشید، بسنده نبود. زیرا این بینش بیرونی میبایست رخدادی روانی نیز باشد. یعنی اینکه خورشید در جنبش خود، بازنمودی از سرنوشت یک خدا یا یک پهلوان باشد که در هیچ کجا مگر در روح انسان نهفته نیست. همه ی رخدادهای طبیعی با چهره ی اسطوره ای، مانند تابستان، زمستان، گردش ماه ها، "باران" ها و …. تعبیرهایی نمادگونه از نمایش درونی ناآگاه روح اند که از راه فرافکنی [آیِنِگی پدیده های طبیعی] میتوانند با کمک آگاهی انسان درک شوند.(روح و زندگی؛ گوستاو یونگ)» اما درک آدمی از نیروهای طبیعی و رویدادها و چیزهای پیرامونش، بسته به فلسفه ی اندیشه ی او و همچنین جایگاه زیست وی از درک دیگران جداسر است. برای نمونه، سالها زیستن ایرانیان در سرزمین سرد و یخبندان ایرانویچ که زمستان آن ده ماهه و تابستانش دو ماه بوده، در اندیشه ی ایرانیان آنچنان تاثیر پابرجایی گذاشته است که "دوزخ" (دش اخو: در چم جایگاه زندگانیِ بد) ایرانی جایگاهی سرد و نمناک و تاریک است. اما به وارون تازیان که در زیر تیغ آفتاب روزگار میگذرانده اند، دوزخ را جایگاهی پر از آتش، گرم و سوزان چون سرزمین خود میپندارند. این در حالیست که "آتش" در اندیشه ی ایرانی، سرور بهشت نامیده شده است. همچنین پاکی سگ در ایران و نجسی آن در سرزمین تازیان میتواند نمونه ای برای دگرگونه بودن اسطوره های دو سرزمین باشند. پیرامون "باران" نیز چنین تفاوت اندیشه هایی چهره گرفته است. برخی باران را مهر و بخشش آسمان میدانند، برخی بغض او، برخی نیز نماد گریه ی او. در سرزمینهای پرباران، در جایی که بارانها سیلاب میسازند، باران چون ابزاری برای بغض و قهر آسمانی به دیده می آید. اما در سرزمین اهورایی ایران که به نسبت باختر و خاور، روزگار پر باران را کمتر به چشم خود دیده است؛ باران هرگز بغض آسمان نیست، بلکه نماد تپش زندگی و مهربانیست. چراکه چشمان برزیگران کهن این سرزمین، هماره به آسمان دوخته میشده تا فرآورده های برآمده از آبیاری دِیم خویش را با مهر آسمانی، پربارتر گرداند. از این رو، بارش باران در آسمان، بازتابی زمینی در درون روان ما نیز دارد. شگرف است بدانیم، در اندیشه ی ایرانی، میان واکنشهای آسمانی و زمینی، گونه ای پیوند و آیِنِگی دیده میشود. هنگامی که آدمیان مهرورزند، آسمان نیز از سر مهر و بخشش میبارد اما زمانی که آدمیان کینه توزانه با یکدیگر به جنگ برمیخیزند و می آغالند، آسمان خشکی خود را بر آنها فرو می آورد. در تاریخ و اسطوره نمونه های شگفتی ازین همپیوندی رفتار آسمانی با کردار زمینی را میتوانیم بیابیم؛ جنگ میان کیاکسار پادشاه ماد و آلیاتس پادشاه لیدی که پنج سال پیوستگی داشت در روز هفتم خرداد سال 585 پیش از میلاد در اوج نبرد میان نیروهای درگیر به شوند خورشید گرفتگی کامل کنار گذاشته میشود چرا که هر دو کشور، خورشیدگرفتگی را نشانه ی خشم آسمانی میدانند (از دیده یونگ، باختریان نیز چون خاوریان کنشهای آسمانی را بازتاب کردار فردی خود میدیدند تا اینکه به وارون خاوریان، روحیه ی بزرگ اندیشی خود را در سده های میانی گم کردند) اما زیباترین نمونه مهرانگیزی باران را در شاهنامه ی فردوسی میبینیم: جنگ میان ایران و توران، از نوذر تا روزگار زو تهماسب به درازا میکشد. که در آن نه افراسیاب بر ایرانیان چیرگی می یابد، نه ایرانیان بر او. به شوند چنین جنگ درازی میان دو کشور: همان بُد که تنگی بُد اندر جهان / شده خشک خاک و گیا را دهان نیامد همی ز آسمان هیچ نم / همی برکشیدند نان با درم دو لشکر بدان گونه بُد هشت ماه / به روی اندر آورده روی سپاه بکردند یک روز جنگی گران / که روزِ یلان بود و رزمِ سران ز تنگی، چنان شد که چاره نماند / ز لشکر، همی پود و تاره نماند سخن رفتشان یک به یک همزبان / "که از ماست بر ما بَدِ آسمان" دو لشکر خشکسالی آسمان را بر بازتابِ جنگ و کینه توزی خود میدانند، ازین رو تصمیم میگیرند: بیا تا ببخشیم رویِ زمین / سراییم بر یکدگر آفرین سر نامداران تهی شد شد ز جنگ / ز تنگی نبُد روزگار درنگ بر آن برنهادند هر دو سخن / که در دل ندارند کینِ کهن ببخشند گیتی به رسم و به داد / ز کارِ گذشته نیارند یاد و شگفتا! پس از آنکه دو کشور بر سر مرزی پیوسته "پیمان" میبندند، آسمان نیز با هر دو کشور آشتی میکند: پر از غُلغُلِ رعد شد کوهسار / زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار جهان چون عروسی رسیده، جوان / پر از چشمه و باغ و آبِ روان دست کشیدن ایرانیان و تورانیان از جنگ، و بازگشتن خرد به اندیشه ها و کردارشان؛ همزمان است با بیداری و باروری خاک گیتی به دست باران. که زمانی دراز میخواهد. روان تشنه ی گیتی باران میخواهد، روان تشنه ی آدمی هم خرد میخواهد، در این میان هیچکسی مگر یک شاعر یا یک اندیشه ور بزرگ نمیتواند همسانی و پیوند این دو را درک کند. نم نم باران سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا میکند، خرد هم ناگهان پدید نمی آید، زمانی بس دراز میخواهد و روانی تشنه ی باران (اُرُد بزرگ) اندیشه ی ایرانی بر این بوده و هست که: چو مردم ندارد نهادِ پلنگ / نگردد زمانه بر او تار و تنگ اسطوره ای که از شاهنامه برخواندیم، روایت اسطوره ای دیگری نیز دارد، و آن داستان آرش کمانگیر است که نشان دهنده ی پیوستگی تیر و باران است. در زمان منوچهر در جنگی که میان ایران و توران رخ میدهد، پیمان بر این میگذارند که آرش شیواتبر، با پرتابی تیری، مرز ایران و توران را مشخص کند. افراسیاب با وادار کردن ایرانیان به بستن چنین پیمان در اندیشه دارد تا ایران زمین را خوار سازد. اما به وارون چشمداشت او، تیر آرش بر جای مرز پیشین به زمین مینشیند. آرش خود جان میبازد..و مردم ایران پس از زمانی دراز، آمدن دوباره ی باران را در این روز جشن میگیرند. بارش باران از پستان گیتی فرزندان را در دل خاک جانی میدهد و زندگی را هویدا میکند و چه نیک مردان و زنانی که میبارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان (اُرُد بزرگ) در جشن تیرگان که در این فرخنده روز برگزار میشود، همگان با آب پاشیدن به یکدیگر، هم یاد آرش کمانگیر را زنده نگه میدارند، هم آب و باران را ستایش میکنند، گِردِ آن، به شوند آنکه تیر یا تیشتر در اساطیر ایران، دبیر فلک نیز است ، این روز را روز پاسداشت و ستایش نویسندگان میدانند. . پیوند نام دجله (تیگره یا تیر) با پرآبی آن رودخانه در میان رودان و همچنین سنت پرتاب تیر یا شلیک توپ به آسمان برای باران آوری از یادمانهای کهن اسطوره ای ایرانی آرش هستند که هنوز پابرجای میباشند. فراخی که آمد ز تنگی پدید / جهان آفرین داشت آن را کلید به هر سو یکی جشنگه ساختند / دل از کین و نفرین بپرداختند شوندی دیگر که میتوان با استناد به آن باران را مهر آسمان دانست نه بغض او، دیو وریتره است که خشکسالی به بار میآورد و دشمن وی "وریتره گن" یا "بهرام" [ویگن ارمنی]، ایزدی ست که با کشتن دیو خشکسالی، باران را برای آدمیان به ارمغان میآورد. | ||
Posted: 18 Sep 2011 08:58 AM PDT اسطوره در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان بخش اول : ارد بزرگ میگوید: سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند، به اسطوره های کشورهای دیگر دلخوش میکند. فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند اسطوره (همریشه با story) که در زبان فارسی بدان "میث" یا "میتوخت" (همریشه با mythology) میگویند از گونه پیچیده ترین دانشهای انسانی است. برای شناخت درست اسطوره های یک کشور، نیاز به دانستن دانشهایی چون، زبان شناسی تطبیقی، جامعه شناسی، انسان شناسی، تاریخ، ادبیات، روانشناسی داریم، تا جایی که اسطوره شناسان را میتوان "خردمندان همه چیز دان" امروزه خواند. البته از دیدگاه "پوپر" بر هر آنچه که "ابطال پذیری" علمی ندارد، نمیتوان نام دانش و علم نهاد، ازینرو برخی از ناباوران به شوند گستردگی و کران ناپذیری این دانش، آن را نیمه دانش میدانند. برخی نیز پا را فراتر نهاده اند و اسطوره را افسانه و نیرنگ و دروغ و حتا لالایی برای خواب بچه ها میدانند. در این میان فردوسی بزرگ، رای دیگری در سر میپروراند: تو این را دروغ و فسانه مدان / به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان ازو هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد (فردوسی بزرگ) او برین باور است که کتاب سراسر اسطوره اش، هرگز دروغ و افسانه نیست. افته هایی درین کتاب هست که خردمندانه و باورپذیر مینماید، اما آنهایی هم که باورناپذیر و فرابودانگارانه به دیده می آید، رمز و رازی در خود میپرورد، که بازگشایی مازهای رازش بر گردن خوانندگان این کتاب سترگ است. برای نمونه فردوسی تا جایی که میتواند (تا کرانه ی امانت داری در بازگویی خط به خط خداینامه ها)، در تلاش است تا گفتار خویش را خردمندانه به دیده آورد. برای نمونه، فردوسی، دیو را، به پیکره ی انسان می آراید: تو مر دیو را مردم بد شناس / کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس یا در داستان جنگ رستم با اکوان دیو، ناخرسندی خود از ناباورانه بودن داستان را باز میگوید: خردمند کاین داستان بشنود / به دانش گراید، بدین نگرود ولیکن چو معنیش یاد آوری / شود رام و کوته کند داوری تو بشنو ز گفتار دهقان پیر / اگرچه نباشد سخن دلپذیر به هر روی، شک در اینکه آیا میتوان "دانش اسطوره" را در چارچوب شناخته شده ی دانشیک امروزه گنجاند یا نه، یک چیز است و پذیرفتن تاثیرگذاری چنین دانشی چیز دیگری. اما دانش کاربردگرا(پراگمات)ی امروزه ی جهان از داشتن ابزار شناسایی تاثیر اسطوره بر زندگی انسان بی بهره است. در این میان، تنها شاخه ای از روانشناسی تحلیلی "گوستاو یونگ" به کاربرد اسطوره ه در زندگی آدمی میپردازد. "اسطوره" ها، داستانهایی ملی یا فرا ملی هستند که در گستره ی سرزمینی یا جهانی، راز و رمزهای سرشت آدمی، نوزاییهای طبیعت و بسیاری دانستنیهای دیگر را در بر میگیرند. آنها کلید باغ تو در توی گیتی هستند. هر کس کلید را در دست داشته باشد، گیتی را هم در مشت دارد. رخدادهایی گوناگون گیتی کم نیستند. پیشامدها می آیند و میروند، و انبوهی از دانسته ها و نگاره ها را در اندیشه ی آدمی مینگارند. در این میان تنها چیزی که بر جای میماند، سرگشتگی انسان است. او شگفت زده از پراکندگی رویدادهای پیرامونش، یگانگی درونی خویش را از دست میدهد و پیرو آنچه در بیرون از خود معنی آن را در نمی یابد، از خود بیگانه میشود. تا این که کهن انسانها یکی پس از دیگری میمیرند و تجربه های خویش را همراه با جایگاه خود، به نو انسانهای پسین تر میسپارند. اما از آنجا که نسلهای آدمیان را پیوستگی های بسیاری پیوند میزند، تجربه ی نسلهای پی در پی، از راه به اشتراک گذاشتن "کهن الگو"ها یگانگی درونی آدمی را موجب میشوند. به گفته ی دیگر، کهن الگو که بن مایه های اسطوره است، همچون جنگ افزاری، یگانگی انسان را در برابر رخدادهای پراکنده و گوناگون (که انسان را به پریشانی و از خودبیگانگی وادار میسازند) نگاهبانی میکند، زیرا به او راز هستی را میگوید؛ و او را به آرامش فرامیخواند. اسطوره ها به انسان میگویند: همه ی دگرگونی های و پلشتی های آسمان و سرنوشت، چیزی بیش از دوباره آفرینی یک رویداد ساده نیستند. از این رو، اسطوره ها با بخشیدن دانایی به آدمی، از دوباره کاری ها و ندانم کاری ها جلوگیری میکنند. برای نمونه: "شیخ محمود شبستری" میسراید: مسلمان گر بدانستی که، بت چیست / یقین کردی که دین، در بت پرستیست در کهن دوران، آدمیان با کمک درک شهودی خویش از گیتی، قدرتهای باشنده در جهان پیرامون، یا ویژه تر کشاکش نیروهای هاژمان خود را در پیکره ی خدایان "تمثیل" کردند از این رو، بتها، پیکرینگیِ اساطیرند؛ به گفته ی دیگر همه ی راز و رمزها و پیچیدگیهای جامعه ی تازیان، در بتهایشان نمادینه شده است. حال اگر مسلمانان بت شکن، به واکاوی رازهای میان بتها میپرداختند و به جای شکستن آنها، با شناختنشان، کاستیها و افزونیهای خویشتن را ویرایش میکردند، آشکارا میتوانستند هاژمانی پاکیزه و بی آلایش داشته باشند. یعنی همانی که "دین" در پی آن است. به هر روی تفاوت اساطیر کشورها با هم، از دگرسان بودن طبیعت، رخدادها،تاریخ، روح و آداب و رسوم و شیوه اندیشیدن مردم آن کشور شالوده میگیرد؛ زیرا هر سرزمین جدا از یکسانی زندگی انسانها، رویدادهای متفاوت را آزموده، که شوند جداسری روح کشورها با یکدیگر شده است. تا جایی هر کوه و دریا در اسطوره یک واژه اند. برای نمونه واژه ی "سیاماکا" را میتوان نام برد، که در آغاز نام کوهی بوده است، و در دوران سپستردر اسطوره به نام دیوی دگرگون میشود. ردپای او را در داستان جنگ سیامک و خروزان دیو (کوه ارازورا) نیز میتوانیم ببینیم. شاید گزافه نباشد اگر ادعا کنیم کشورها، فراتر از روند پیشرفت مایگانی و دگردیسی اندامواره شان، همواره کهن الگوی خود را تکرار میکنند. برای نمونه، آیا کسی میتواند تفاوتی میان رهبران مارکسیست شوروی [نمونه استالین]، و تزارهای کهن روسیه [نمونه پطر] و همچنین خاقانهای چین با مائو ببیند؟ و آیا اروپا با یکپارچگی اش، سودای امپراطوری روم (سلم) را در سر نمیپروراند؟ به هر روی، اسطوره ها گونه ای الگوی ناخودآگاهانه، برای بهره گیری آگاهانه واکنشهای آدمیان در برابر رویدادهای گوناگون روزمره اند با این تفسیر که تاریخ تکرار میشود. کشوری که الگوهای اساطیری اش را فراموش کند محکوم است به بازآموزی و بازآفرینی نمودارهای کهن خود. در این میان، میل به اسطوره خواهی مردمان چنین کشوری را وادار میسازد تا از اساطیر دیگر کشورها بهره گیرند. اما کهن الگوی آن یکی، هرگز روان این یکی را سیراب نمیسازد. و این می انجامد به گونه ای از خودبیگانگی فرهنگی. در کشوری چون ایران، که اساطیر آن بونده تر و رایومندتر از دیگر فرهنگها چهره پردازی شده اند، یا فراتر از آن، بنابر دبستان هگل گرا، روح ملی کشور خود را باز میتابانند (اندیشه استاد مرتضی ثاقب فر)، بیگانگی با اساطیر، آسیب پذیری و بی پناهی بیشتری به ارمغان می آورد. در این میان، وابستگی ایران و ایرانی به اسطوره های خویش از سوی برخی از اندیشمندان به چالش گرفته شده است. مهاتما گاندی اسطوره دوستی و سنت پرستی ایرانی را میستاید اما بر نازایی برخی سنتهای ایرانی خرده میگیرد. سخن گفتن از روح ملی یک کشور (جدا از دیدگاه خرده بینانه ی دانشگاهی که پرداختن به چنین گزاره ای را درست یا نادرست میداند)، کاری سخت و بسیار دشوار است. آنهم کشوری همچون ایران که فرهنگ آن، فراتر از مرزهای خویش سرزمینهای بسیاری را در پوشش خویش گرفته است. روح ملی ایران، در یک گزاره ی کوتاه "جنگ همیشگی میان نیکی و بدی"، و خویشکاری آدمیان در یاوری اهورامزدا برای پیروزی در آن است. روح ملی ایران را در شاهنامه، «کتابی که هیچ ملتی همسان با آن را ندارد؛(آرتور نولدکه)» به آشکارا در می یابیم؛ جنگ میان نیک و بد را از آغاز اسطوره های شاهنامه تا پایان آن به آشکارا میبینیم. جنگ میان سیامک و خروزان دیو – جنگهای تهمورث و جمشید با دیوان – جنگ فریدون و ضحاک – جنگ منوچهر با سلم و تور – جنگ نوذر و افراسیاب تورانی – جنگهای میان ایران و توران و ……. همه و همگی بازتاب چنین روحی در پیکره ی ایران هستند. از آنچه گفتیم پیداست، اسطوره ها، چراغی روشن بر فراز اندیشه اند، تا آدمیان هیچگاه نژادگی و خویشکاری خود را در کوره راه های تاریخ فراموش نکنند. بیچاره فرزندانی که اسطوره های سرزمین خویش را فراموش کنند؛ آنان آسیب پذیر و بی سرپناهند (اُرُد بزرگ) بخش دوم : ارد بزرگ میگوید: پیوند ما تنها با زندگان نیست، همه ی ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم برخی از آدمیان چنان در خودنگری یا خرده نگری فرو رفته اند که گویا هزاران سال کسی جز آنها در گیتی نزیسته است، یا اگر کسانی زیسته اند، به شمارشان نمی آورد. نکته ی باریکی که پیرامون این دسته از آدمیان میتوان به دیده آورد، ناچیزی بزرگیست که آنان، خود را در آن فرورفته میبینند. «در باختر، انسان به گونه ای بی پایان ناچیز است؛ و بخشش خدا همه چیز، به شمار میرود (روانشناسی و شرق؛ یونگ)» برخی دیگر از آدمیان همانند خاوریان، همگونه های خود را چون اندامواره های یک پیکره میبینند، ازینرو آدمیان را دارای سرنوشتی پیوسته و بهم بسته شده میبینند. « در خاور، انسان، خداست و خود را نوزایی میکند (روانشناسی و شرق؛ یونگ)» در این میان، "ارد بزرگ" همنوا با نیاکان اهوراکیش خود، پیوند آدمیان را تنها با دیگر باشندگان زنده ی گیتی نمیداند بلکه زندگان گیتی را در پیوستگی همیشگی با نیاکان مرده و اسطوره های سرزمین خویش میداند، و این نکته ایست شگفت که "ارد" در جایی دیگر نیز آن را به گونه ای دیگر بازگویی کرده است: ارد بزرگ میگوید: روان زندگان و مردگان در یک ظرف در حال چرخشند بدین معنی که آینده و اکنون و گذشته، در چرخشی گردونه ای از یکدیگر تاثیر میپذیرند. این گزاره را هنگامی بهتر در می یابیم که با نگاهی به اندیشه های نیاکانمان، پایستگی فرهنگی گذشته خود با کنونمان را دریابیم. نیایشی به نام [همازورِ فروردینگان] یگانگی نیروی مردم با نیروی همه نیکان درگذشته ی جهان و نیکان آینده که خواهند آمد را آرزو میکند. زیرا اگر بر تن جهان در گذشته ستمی رسیده باشد، امروز نیز از آن در رنج است و فرداها نیز …… در تایید گفته "ارد" میتوانیم ردپای سنتی دیرینه را بیابیم. ایرانیان هر ساله پیش از آغاز نوروز بر روی پشت بامهای خود آتشی می افروختند تا "فروهرها و روانهای درگذشتگان" هنگام فردآمدن از آسمان، بتوانند راه خانه را بیابند. در این روز، همگان با خانه تکانی، فرودآیی چنین میهمانان آسمانی را به فال نیک میگرفتند. هنوز هم ایرانیان این سنت را پاس میدارند، با رفتن سر خاک درگذشتگان خویش، همچنین با گرفتن آتش چهارشنبه سوری و خانه تکانی …. « در بند 49 از کرده ی 13 از فروردین یشت آمده: (فروهرهای نیک توانای خوشبختی افزای پاکان را میستاییم که در همسپتمدم گاه، برای آگاهی یافتن از خاندانشان، همچنین به یاری می آیند. آنگاه برای ده شب در اینجا به سر میبرند) شب فروآمدن فروهرها در دوران باستان در "قرآن" به شب قدر نامی شد. سوره ی قدر: اِنا اَنزَلناهُ فی لَیلَه القَدر … (ما فروفرستادیم در شب قدر. تو چه میدانی این شب قدر چیست. شب قدر شبیست که از هزار شب بالاتر است. در این شب فرشتگان و فروهرها فرود میآیند. به فرمان خداوند، برای کارهایی مهم و تا هنگام سپیده درود میفرستند) (طالع بینی آریایی؛ پروفسور فاروق صفی زاده )» برای درک بهتر گفتارمان؛ صفحه ای را در نظر بگیرید، با عرضی کرانمند به پهنای گیتی [درازا، پهنا و بلندیِ گیتی سه بعدی را بر یک بعد سوار کرده ایم]، و طولی بیکرانه به درازای زمان. خطی مستقیم در عرض و به موازات طول از یکسوی گیتی به سوی پهنه ی دیگرش بکشید. این خطِ پویا با سرعتی یکنواخت [نه همیشه] سراسر پهنه ی گیتی را در طول بیکرانه ی زمان میپیماید. این خط گویای زمان حال است. نقاطی که مدتی پیش از روی آن گذشته، را زمان گذشته و نقاطی را که هنوز به آنها نرسیده است آینده بیانگارید. در این پویانمایی، تنها نقاطی توانایی دگرگون ساختن خویش را دارند، که روی خط هستند (آدمیانی که در زمان حال کاری انجام میدهند). صحنه پیوسته بجاست، اما آنها هرکاری نمیتوانند انجام دهند. کنشهای آنان در پیوستگی با گذشته است، زیرا صفحه هستی، از زمان گذشته، و به دست نیاکانمان چین و چروکهایی اخلاقی [از آنجا که گفتارمان درباره اندیشه ایرانیست، بر روی اخلاق ایرانی تمرکز کرده ایم] برداشته که بر کنش اکنونمان اثر میگذارد. در این میان، با هر آینکی [عینک] که بنگریم الگوهایی بر کنشهای جهان روان هستند. این الگوها، مرده ریگ نیاکانمان برای ما هستند که با شناخت آنها به اسطوره ها پیوند میخوریم. | ||
Posted: 18 Sep 2011 08:27 AM PDT ایران در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ میگوید: ایران بهشت ماست، ایران تنها بهانه ی بودن است. اگر سر بسر تن به کشتن دهیم / از آن به کشور به دشمن دهیم دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد در باورهای ایرانیان باستان نیمکره ی بالایین زمین به هفت پاره بخش میشده است. پاره ای که به اندازه ی همه شش پاره ی دیگر بود در میان، و شش پاره ی دیگر پیرامون آن بودند. نام پاره ی مهم میانی خونیرس بود. در باختر آن سَوَه در خاور آن ارزه، دو پاره ی جنوبی فرَدَدَفش و ویدَدَفش و دو پاره ی شمالی وروبرشن و وروجرشن خوانده میشدند. از این هفت کشور گیتی، "ایران" در میانه ی جهان در خونیرس جای دارد. برای آن دسته از ایرانیان نواندیش که خودآگاهی ملی و ملیت گرایی را ارمغان باختر در سده های کنونی میدانند بخشی از نامه ی "تَنسَر" موبدان موبد ایران در پاسخ به خرده گیریهای گشنَسب فرمانروای تبرستان بر سیاست ملی اردشیر پاپکان، را نمونه می آورم تا بدیشان اثبات شود خودآگاهی ملی در ایران دیرزمانی هستی داشته است. تنسر در این نامه، ایران را به سر و ناف و کوهان و شکم کره ی زمین همسان کرده است و با شودنهایی که می آورد، میخواهد اثبات کند ایران بهترین جای زمین و ایرانیان بهترین و برترین مردمان روی زمین اند: «اما ایران، میان زمینهای دیگر و ناف زمین است؛ و مردم ما نیکوترین باشندگان و برترین آنها. یزدان، سوارکاری ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صنعت روم، همه را در مردم ما آفریده است…. هر هزار مرد از لشکریان ما پیش بیست هزار تن از جنگاوران دشمن ما "با اینکه هیچگاه آغازگر جنگ نیستیم" پیروزی می یابد…. (کتاب شاهنامه فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران- استاد مرتضی ثاقب فر)» در شاهنامه نیز چنین خودآگاهی ملی را در پاسخ کیقباد به پشنگ تورانی به آشکارا میبینیم: چنین داد پاسخ: که دانی درست / که از ما نبُد پیشدستی نخست ز تور اندر آمد نخستین ستم / که شاهی چو ایرج شد از تخت کم نظامی گنجوی این خودآگاهی را به زیبایی می سُراید: همه عالم تن است و ایران، دل / نیست گوینده زین قیاس خجل چون که ایران دل زمین باشد / دل ز تن بِه بود، یقین باشد شاعر والاتبار ما بیگمان هرگز اوستا نخوانده است، چرا که نیاکان موبد وی در دوران ساسانی نیز اوستا میخواندند اما معنی آن را به خوبی آنچه ما اکنون میفهمیم، نمیفهمیدند. در جایی دیگر نیز میسُراید: ترکی صفت وفای ما نیست / ترکانه سخن سزای ما نیست آن که از نسب بلند زاید / او را سخن بلند باید خاقانی شروانی نیز هنگامی که از ویرانه های تیسفون میگذرد با دیدن بزرگی درگذشته ی ایران زمین افسوس میخورد و میسراید: هان دل عبرت بین از دیده عِبَر کن هان / ایوان مدائن را آیینه ی عبرت دان خیام نیشابوری نیز با افسوس میگوید: آن قصر که جمشید در او جام گرفت / آهو بچه کرد و روبه ارام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت؟! در کاخهای ویران شده ی نامداران سرزمینمان ایران میتوان هزاران هزار چشمه جاری دید. میتوان فریادهای دادگستر آنها را شنید و تنهایی را از یاد بُرد (اُرُد بزرگ). اما ریشخندسازان و روشنفکران این مرز و بوم در چند دهه پیش که متاثر از آموزه های مارکسیسم شوروی بودند به وارونِ شاعرانِ و اندیشه ورانِ کهن این مرز و بوم که با دیدن ویرانه های ایران بر دادگستری ایران باستان افسوس میخوردند، برای مردم بازگو کردند که ناله ی بردگان و ستمدیدگان دفن شده زیر دیوارهای کاخ های کهن ایران را شنیده اند، سپس اشک ریختند و خود را به سفلگی زدند. اما دریغ انکه نمیدانستند، "آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد. عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست (اُرُد)"، چیزی که از آن بی بهره بودند. نکته ای که چنین روشنفکرانی نمیدانستند، این بود که پایستگی ایران به هر شیوه در تاریخ باید ماندگار بماند. حتا هنگامی که در زمان قاجار ایران پایمال سم ستور روس و انگلیس شده یکی از بزرگترین ایران شناسان باختر کنت دوگوبینو مینویسد: "ایران تا همیشه پابرجا خواهند ماند اما گویی این ملت بزرگ به موجب قراردادی معنوی و رازآمیز با هم پیمان بسته اند، در روبرو نیکو برخورد کنند و در پشت سر دروغ بگویند". گوبینو با هوشمندی دریافته است، آن بزرگمنشی های ایرانی که در روزگار سربلندی ایران شوند برتری ایرانی بر دیگر آدمیان شده است، اکنون نیز باید تکرار شود، حتا به بهای تقدس پیشگی و تعارفات ظاهری، تا شیرازه ی این کشور بزرگ تا همیشه پابرجا بماند. پیوستگی میان ایران و ایرانی در درازنای تاریخ مایه ی رشک نیز بوده، چنانچه سرپرسی سایکس کارگزار استعمار انگلیس با خشم میگوید: "نمیدانم چرا هر ایرانی مفلوک، آنقدر به بیابانهای ناتوان در کشت و خاک نابارور خویش میبالد؟!" روزی سربازان کوروش از وی خواستند به شوندِ سروری وی بر همه جهان، ایرانیان را در جایی خوش آب و هواتر از ایران جایگیر کند، کوروش با مهربانی پاسخ داد: "هرگز، اگر در ایران به سختکوشی آموزش داده نشده بودیم و با زمینهای سنگلاخی آن خوی نگرفته بودیم، از کجا میتوانستیم سرور جهان باشیم؟" همگام با گفتار کوروش؛ ایران یگانه کشوری ست که سرزمین وی با مردم آن در پیوستگی تو در توی اسطوره ای قرار دارد. کجاست آتن و اسپارت، و کجاست مصر با فراعنه اش؟ بارها و بارها در یورش ترک و تازی و مغول، ایران تهی از مردم شده، حتا نامش را نیز عوض کرده اند اما ایران ایران مانده است. از این رو "ایران تنها بهانه ی بودنِ ماست". تازیان در هنگام یورش به اهورابام ایران، هنگامی که به اهواز رسیده بودند، میپنداشتند به بهشت وعده داده شده در قرآن رسیده اند، اگر آن سیاه اندیشگان سیاه دیده ایران را چنین نیک روز دیده اند، چه کسی شک خواهد کرد که "ایران بهشت ماست"؟ ارد بزرگ میگوید: ایران سپیده دم تاریخ است… «با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه ی تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته ی تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعیت ثابت مانده اند و تا روزگار ما همچنان به شیوه ی طبیعی و گیاهی زیسته اند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از زیستن سخن میگوید…. اگر امپراتوریهای چین و هند در تاریخ برای خودشان جایگاهی داشته اند تنها از دیدگاه خودشان بوده است؛ ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند سر بر میزند…. از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم می آید. امپراتوری ایران، همچون امپراتوری گذشته آلمان و سرزمین پهناور زیر فرمان ناپلئون، امپراتوری به معنای امروزی این واژه بود؛ زیرا از کشورهای گوناگونی فراهم می آمد که هر چند به شاهنشاهی ایران وابستگی داشتند اما فردیت و عادتها و قوانین خود را حفظ میکردند (کتاب فلسفه ی تاریخ – هگل)» در اندیشه ی ایرانی، واژه ی "مرد" در چم "مردنی و میرا" است در حالی که واژه ی "زن" از "زیستن و زندگی" ریشه گرفته است. شاید به همین شوند است ایرانیان در درازای تاریخ "ایران" را چون مادر خویش دوست دارند. چون ایران زیستندگی زن گونه ی خویش را تا ابد پایسته میداند. دید مردم ایران به کشورشان دیدی ناموس پرستانه است. نکته ی شگفت اسطوره ای در اینباره پیوند جم و جمک با آسمان و زمین ایران است. در اسطوره های کهن ایران جمشید خدای آسمان و جمک خواهر وی خدای زمین اند(چون نمونه ی گایا و اورانوس) که از پیوند میان آن دو فرزندان ایران زمین زاده میشوند. ضحاک پس از آنکه جمشید را شکست میدهد، به گونه ای نمادین جمک را (که در شاهنامه به کالبد شهنواز و ارنواز درآمده است) به شبستان خود میبرد و به او جادویی می آموزد، با این معنا که مام میهن را از آن خویش کرده است و در پایان روزگار ضحاک، پیروزی فریدون زمانی قطعی میشود که جمک را از شبستان ضحاک به آغوش خویش میکشاند. میهن پرستی همچون عشق فرزند است به مادر (اُرُد بزرگ) برای آن دسته از "واپسین ایرانیان" که به مرام ها و آرمانهایی چون جهان میهنی، سوسیالیسم، مارکسیسم، آنارشیسم و … باور دارند و اندیشه ی خویشتن را با میهن پرستی در همستاری میبینند، گفته ای از ارد بزرگ را هدیه میدهم: ارد بزرگ میگوید: «میهن دوستی دسته و گروه نمیخواهد! این خواستی است همه گیر که اگر جزین باشد باید در شگفت بود. سرافرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست. به آنهایی که میگویند اُرُد عشق نمیشناسد بگویید او هم عاشق شد! …… یکبار و برای همیشه عاشق میهن پاکش "ایران" ……..». | ||
Posted: 18 Sep 2011 08:07 AM PDT آغازها در فلسفه حکیم ارد بزرگ پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان ارد بزرگ می گوید : تنها "آغاز ها" را باید "جشن" گرفت چرا که شیره جهان در رشد و "زایندگیست" . جشن گرفتن "آغازها" را در شاهنامه فردوسی به آشکارا میتوانیم ببینیم. برگزاری نخستین جشن [سده] در شاهنامه به زمان هوشنگ باز میگردد که آتش اهورایی نخستین بار پدید می آید: بگفتا فروغی است این ایزدی / پرستید باید اگر بخردی یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / "سده" نام آن جشن فرخنده کرد ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار دومین جشن [نوروز] در زمان جمشید برپا میگردد و آن نخستین پرواز آدمی بر فراز زمین است. چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاهِ فرمانروا جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بختِ اوی بخ جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را "روز نو" خواندند سومین جشن [مهرگان] در زمان فریدون برپا میگردد که جشن پیروزی نیکی بر بدی، فریدون بر ضحاک است پرستیدن "مهرگان" دینِ اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست پیوند میان "آغازینگی" و "جشن" و "زایندگی" شایسته ی پژوهش است. برآیند این سه مینه را میتوانیم در واژه ی "نوزاد" [نوزوت] ببینیم. نوزادی یا نوزوتی نام جشن کستی بندی و سدره پوشی زرتشتیان است. هم جشن است، هم زایش، و هم آغاز وینه ای نو در زندگانی باورمندانش. آغازها همواره با زایشها همراهند و به یاد ماندنشان را وامدار جشنی هستند که تنها و تنها برای ماندگاری آن زایش، و آن آغاز برگزار میشود. در این میان، هر چه آن زایش بزرگتر باشد، آغازش آن نیز بزرگتر، و پیرو آن، جشن همتراز با آن نیز پرشکوه تر و به یاد ماندنی تر است. برای نمونه جشن زایش میترا را میتوان نام برد که هزاران سال است در شب چله برگزار میشود و جشنیست بزرگ برای زایش ایزدی بزرگ که آغازنده ی فلسفه و فرزانی بزرگ است. اکنون اگر یکی از سه گوش زایندگی، آغازینگی و جشن را پاک کنیم، بیگمان فلسفه ی هر سه را از میان برده ایم. زایندگی، بی آغازینگی، تکرارست آغازینگی، بی زایندگی، ناباروریست زایندگی و آغازینگی بی جشن، محکوم به فراموشیست زایش اندیشه ای را میتوان برای همیشه جشن گرفت که در آغاز به هست در آمدن، باروری نخستین خود را به زایایی همیشگی دگردیسه کند. او پیوسته می زاید چون همیشه بارور است. اما روزی که نتواند پیوستگی خود در خودزایی را با زایشی دوباره نمایان سازد، به مرگ آهسته دچار میشود. و مرگ، آغازی ندارد بلکه پایان است و پایان را جشن نمیگیرند. زیرا جشن، ستایش است [یسنا و جشن در اوستا به معنی ستایش است] و هیچکس مرگ را نمیستاید، مگر آخشیج مرگ زا، که در اندیشه ی ایرانی کسی نیست جز اهریمن. اگر مرگ داد است بیداد چیست؟ / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ (فردوسی پاکزاد) و این چرخه تا بدانجاست که به ساختار فلسفه ای نیرومند برسیم. اهریمن همخانواده با مرگ و پایان و سوگواریست و در او، زایندگی و آغاز و جشن راهی ندارد. او هستی آور نیست، بلکه فرمانروای نیستی است. ازین رو او را با شیره و شیرازه ی کار جهان میانه ای نیست. شیره و شیرازه ی گیتی به همراه جشن و زایندگی و آغازینگی، همه آفریده اهورامزدا هستند (در اسطوره های ایرانی میخوانیم که اهریمن و پیروانش در هر زمستان به جویدن شیرازه و بن جهان میآغازند اما درست در زمان نوروز که چشم دارند جهان از هم بپاشد، میبینند که شیرازه ی استومند هستی باز پیکرینه و استوار گشته است). |
You are subscribed to email updates from انجمن اردیست های ونکوور To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |
نظرات
ارسال یک نظر